کسی که سؤال بیجا بکند کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوِه گو، بیهودِه گو، یاوِه سُرا، هَرزِه گو، هَرزِه خا، خیرِه دَرا، ژاژدَرای، هَرزِه لاف، هَرزِه لای، یافِه دَرای، ژاژخا، مِهذار، هَرزِه دَرای، اَفسانِه پَرداز، اَفسانِه گو
کنایه از یاوه گو. (آنندراج). بیهوده گوی. (ناظم الاطباء) : این ابلهان که بی سببی دشمن منند بس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند. سنایی. همه جور زمانه بر فضلاست بوالفضول از جفاش زاستر است. خاقانی. ای بسا بوالفضول کز یاران آورد کبر درپرستاران. نظامی. چو من خرسندم و بخشنده خشنود تو نقد بوالفضولی خرج کن زود. نظامی. از آن بوالفضولان بسیارگوی و از آن بوالحکیمان دیوانه خوی. نظامی. گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول. مولوی
صاحب فتوی خدای گشایش. یا بوالفتحی. صاحب فتوح بودن خداوند گشایش بودن، آنچه که فتوح و گشایش و بسط آرد: (نه ازکاس نوشتم نه از کس نیوشم صبوحی میی بوالفتوحی سماعی) (خاقانی)