- بلایه
- بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
معنی بلایه - جستجوی لغت در جدول جو
- بلایه
- نابکار، تباه کار، زن بدکار،
برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی ، زشت و ناشایست(فخرالدین اسعد - ۱۴۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکایت
جسته خواسته پیشه
باد خوراک، پرستو
جمع بلیه، جسک ها سختی ها آسیب ها جمع بلیه
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
تری نمناکی باز ماندی مهر
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری مونث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری
کهنه دیرینه
طلایه و پیشقراول و پیشرو از لشکر
سنگ پهن و هموار و سخت که در روی آن چیزی را بسایند، سرو خمره ای
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸) ، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹)
در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر،
سنگ پهن و همواری که بر روی آن دارو یا چیز دیگر می سایند
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
شهرداری، سازمانی که در هر شهر برای پاکیزه نگهداشتن کوچه ها، خیابان ها، مواظبت باغ های عمومی، روشنایی شهر، تقسیم آب و تعیین نرخ خواربار تشکیل می شود و زیر نظر انجمن شهر یا وزارت کشور قرار دارد
بلیّه ها، مصیبت ها، پیشامدهای بد، رنجها، جمع واژۀ بلیّه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
درخت سپندار از گیاهان
ولایت در فارسی کشور داری کنارنگی استانداری فرمانداری، خویشاوندی نزدیکی، سرپرستی للگی ولایت در فارسی نسنگ شهرستان، خویشاوندی نزدیکی، استان
((طَ یِ یا یَ))
فرهنگ فارسی معین
تحریف شده طلیعه عربی، مقدمه لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند
گله، شکوه
ضماد، مرهم