جدول جو
جدول جو

معنی بلأزه - جستجوی لغت در جدول جو

بلأزه
(اِصْ صا عُ)
گریختن و دویدن. (از منتهی الارب). گریختن و فرار کردن، و یا دویدن. (از ذیل اقرب الموارداز تاج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلایه
تصویر بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامزه
تصویر بامزه
خوشمزه، لذیذ، دارای طعم خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلازده
تصویر بلازده
کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ غی یَ)
از زنان ادیب و فاضل قرن سیزدهم هجری قمری است. او رامراسلات و نامه های نظم و نثری است که برای همسرش شیخ علی محفوظ نوشته است. (از اعلام النساء ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ / ءُ کَ)
پیغام و پیغامبری. (ناظم الاطباء). ملأک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ملأک شود، نامه و مکتوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سازواری کردن و صلح کردن میان قوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
گریختن و دویدن. (از منتهی الارب). فرار کردن و گریختن. (از ذیل اقرب الموارد از جوهری)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ زَ)
پلید و زشت: لصوص دلامزه، دزدان پلید زشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتاری است شتاب. باهم نزاع و معارضه کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ غُنْ نَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + غنه، ادغام بلاغنه و معالغنه، هرگاه تنوین یا نون ساکن به یکی از حروف دوگانه ل - ر برسند ادغام بلاغنه است مانند لم یکن له، و هرگاه به یکی از حروف چهارگانه ’یمون’ برسند ادغام معالغنه است مانند: هذا کتاب مبین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
ناکس و فرومایه گردیدن و زفت گشتن. لؤم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ)
از فرق غلاه منسوب به ابوطاهر محمد بن علی بلالی. (از خاندان نوبختی). رجوع به بلالی (ابو طاهرمحمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
نام شهری از شهرهای صقلیه است در اصطلاح مسیحیان: و أحسن مدنها (مدن صقلیه) قاعده ملکها و المسلمون یعرفونهابالمدینه و النصاری یعرفونها ببلارمه. (ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ / دِ)
مبتلی به رنج. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابرئلال. تبرئل. پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ زا)
سخت و شدید: رجل بلأزی و ناقه بلأزی. (از اقرب الموارد از تاج). بلأزاه. و رجوع به بلأزاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
ناقه بلأزاه، ماده شتر سخت و شدید. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). بلأزی. و رجوع به بلأزی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
بلأز. مرد کوتاه. (منتهی الارب). قصیر. (ذیل اقرب الموارد از قاموس).
لغت نامه دهخدا
(بُ خی یَ)
زن بزرگ شریف النسب. (منتهی الارب). زن پردل و باجرأت بر فجور، و گویند زن شریف در میان قوم خود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
سنگی مدور و طولانی تراشیده که آنرا بر بام خانه غلطانند تا سطح بام سخت و محکم شود بام غلطان
فرهنگ لغت هوشیار
بادامستان زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز: (خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه) (منجیک. 478)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارزه
تصویر لارزه
فلرز فلزنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلازه
تصویر جلازه
نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
فرهنگ لغت هوشیار
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاله
تصویر بلاله
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاهه
تصویر بلاهه
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلازده
تصویر بلازده
آسیب دیده گزند یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا زده
تصویر بلا زده
مبتلا برنج، دچار مصیبت شده، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
((بَ دِ))
بدکار، فاسق، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملازه
تصویر ملازه
((مَ))
زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد، ملاز
فرهنگ فارسی معین
بزرگترین
فرهنگ گویش مازندرانی