جدول جو
جدول جو

معنی ملازه

ملازه((مَ))
زبانک، زبان کوچکی که در حلق انسان قرار دارد، ملاز
تصویری از ملازه
تصویر ملازه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ملازه

ملازه

ملازه
بادامستان زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز: (خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه) (منجیک. 478)
فرهنگ لغت هوشیار

ملازه

ملازه
زَبانِ کوچَک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، کَنج، کُدِه، لَهات، مَلاز
ملازه
فرهنگ فارسی عمید

ملازه

ملازه
ملازۀ شیر، نام هشتم منزل نژه، ای بینی شیر و خلمش، دو کوکب است خرد ازجملۀ صورت سرطان و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند. و میانشان آن ستارۀ ابری است که بر بر سرطان است و گروهی آن را ملازۀ شیر نام کنند. (التفهیم ص 109)
لغت نامه دهخدا

ملازه

ملازه
بادامستان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارض ملازه، زمینی که درخت بادام در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ملازه

ملازه
به تازی لهاه گویند یعنی کام. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478). بن زبان. (صحاح الفرس). لهاه. (بحر الجواهر). گوشت پاره ای باشد شبیه به زبان کوچکی که از انتهای کام آویخته است و با زای فارسی نیز آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که اندرون حلق آویخته می باشد، به هندی آن را کاگ گویند. (غیاث). کده باشد که از گلو فرود آید. (لغت فرس چ پاول هورن ص 37). ملاز. ملاج. ملاجه. کام. لهات. لهاه. ناک. کده. زبان کوچکه. سغ. حَنَک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه.
منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 478).
اگر (خون) از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر بیماریهای ملازه که آن را به تازی اللهاه گویند، بیماریهای ملازه دونوع است یکی آماسی که اندر وی پدید آید... دوم آنکه مسترخی گردد و فرودآویزد و بر سر حنجره و حلق نشیند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علامت خلط آن است که ملازه دراز شود مانند دم موش. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- ملازۀ افتاده، کام فرودآمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملازه برداشتن، الدغر. (تاج المصادربیهقی). آن باشد که ماما، یا کس دیگر انگشت در کام کودک فروبرد و ملازه را فشار دهد تا بدرون رود. این کار را سابقاً روز بعداز تولد مولود می کردند و گاهی ملازه بردارنده، انگشت خود را با آب تربت متبرک می کرد:
سزد گر قابله طفل امل را
به مدح شاه بردارد ملازه.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا

ملازه

ملازه
برچسبیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لازته ملازه و لزازاً، برچسبیدم به آن. (ناظم الاطباء) ، با هم عداوت و دشمنی کردن. لِزاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مغازه

مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
مغازه
فرهنگ فارسی عمید