به معنی بلارک است که نوعی از فولاد جوهردار باشد، و شمشیر هندی را نیز گویند. (برهان). بلارک. رجوع به بلارک شود: چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندردهان مرگ دندان. عنصری. از آن آهن لعل گون تیغ چار هم از روهنی و بلالک هزار. اسدی. در زمین ز آهن بلالک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر. نظامی. به دریا گر فتد عکس بلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک. نظامی
به معنی بلارک است که نوعی از فولاد جوهردار باشد، و شمشیر هندی را نیز گویند. (برهان). بلارک. رجوع به بلارک شود: چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندردهان مرگ دندان. عنصری. از آن آهن لعل گون تیغ چار هم از روهنی و بلالک هزار. اسدی. در زمین ز آهن بلالک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر. نظامی. به دریا گر فتد عکس بلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک. نظامی
صدغ. بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر)
صدغ. بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر)
کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. (تاریخ طبرستان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاته شود
کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. (تاریخ طبرستان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاته شود
یکی از دهستانهای بخش مریوان شهرستان سنندج. این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و محدود است از شمال بدهستان سرشیو، از جنوب به بخش اورامان، از خاور به دهستان کلاترزان و از باختر به دهستان ویسۀ مریوان. موقعیت طبیعی دهستان کوهستانی و جنگلی و سردسیر است. آب قراء آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن جنگلی مانند مازوج، کلکاف، گزنگبین است. دهستان بالک از 23 آبادی تشکیل شده، سکنۀ آن در حدود 4400 تن است، مرکز دهستان ده بالک و قراء مهم آن بشرح زیر است: دری، خیرآباد، چور، بیژن آباد، دگاشیخان، لنج آباد، نبله. راه فرعی اتومبیل رو مریوان به رزآب از کنار آبادیهای ریخلان، کال پائین و دگاشیخان این دهستان میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام ده مرکزی دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج که در 11 هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و 5 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 540 تن سکنه، آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و توتون و مختصری حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. از پل چوبی جنوب برقلعه ممکن است اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از دهستانهای بخش مریوان شهرستان سنندج. این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و محدود است از شمال بدهستان سرشیو، از جنوب به بخش اورامان، از خاور به دهستان کلاترزان و از باختر به دهستان ویسۀ مریوان. موقعیت طبیعی دهستان کوهستانی و جنگلی و سردسیر است. آب قراء آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن جنگلی مانند مازوج، کلکاف، گزنگبین است. دهستان بالک از 23 آبادی تشکیل شده، سکنۀ آن در حدود 4400 تن است، مرکز دهستان ده بالک و قراء مهم آن بشرح زیر است: دری، خیرآباد، چور، بیژن آباد، دگاشیخان، لنج آباد، نبله. راه فرعی اتومبیل رو مریوان به رزآب از کنار آبادیهای ریخلان، کال پائین و دگاشیخان این دهستان میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام ده مرکزی دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج که در 11 هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و 5 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 540 تن سکنه، آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و توتون و مختصری حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. از پل چوبی جنوب برقلعه ممکن است اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ابن حارث مزنی، مکنی به ابوعبدالرحمان. از صحابیان شجاع، و از اهالی بادیۀ مدینه بود. وی بسال پنجم هجری اسلام آورد، و در روز فتح از حاملان لواهای ’مزینه’ بود. بلال در محلی واقع در ورای مدینه بنام ’اشعر’ سکونت اختیار کرد. و در غزوۀ افریقیه با چهارصد تن مرد جنگی از قبیلۀ مزینه بهمراهی عبدالله بن سعد بن ابی سرح شرکت جست و در آنجا نیز لوای مزینه را حمل میکرد. و سرانجام بسال 60 هجری قمری در اواخر خلافت معاویه بسن هشتادسالگی درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 49 از معالم الایمان و تهذیب ابن عساکر) ابن ازهر، مکنی به ابومعاذ. از همراهان بزرگ عمرو لیث صفاری، و مدتی از جانب عمرو بر نیشابور امیر بود. رجوع به تاریخ سیستان شود
ابن حارث مزنی، مکنی به ابوعبدالرحمان. از صحابیان شجاع، و از اهالی بادیۀ مدینه بود. وی بسال پنجم هجری اسلام آورد، و در روز فتح از حاملان لواهای ’مزینه’ بود. بلال در محلی واقع در ورای مدینه بنام ’اشعر’ سکونت اختیار کرد. و در غزوۀ افریقیه با چهارصد تن مرد جنگی از قبیلۀ مزینه بهمراهی عبدالله بن سعد بن ابی سرح شرکت جست و در آنجا نیز لوای مزینه را حمل میکرد. و سرانجام بسال 60 هجری قمری در اواخر خلافت معاویه بسن هشتادسالگی درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 49 از معالم الایمان و تهذیب ابن عساکر) ابن ازهر، مکنی به ابومعاذ. از همراهان بزرگ عمرو لیث صفاری، و مدتی از جانب عمرو بر نیشابور امیر بود. رجوع به تاریخ سیستان شود
مبتلی شدن به چیزی و درآویختن بدان. (از منتهی الارب). آزموده شدن به چیزی و درآویخته شدن به آن. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). بلل. بلول. و رجوع به بلل و بلول شود.
مبتلی شدن به چیزی و درآویختن بدان. (از منتهی الارب). آزموده شدن به چیزی و درآویخته شدن به آن. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). بَلل. بُلول. و رجوع به بلل و بلول شود.
نوعی از فولاد جوهردار. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ خطی). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. (آنندراج) : گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است، بلارک شاهی، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. (معرفهالجواهر). ذکر. مقابل نرم آهن. مقابل انیث. (از منتهی الارب). بلالک. پلارک. پلالک: بر زمین ز آهن بلارک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر. نظامی. بلارک به گاورسۀ نقره گون ز نقره برآورده گاورس خون. نظامی. تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش. کمال الدین اسماعیل. - بلارک شاهی، نوعی بلارک است. بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. (معرفهالجواهر). رجوع به بلارک شود. - بلارک هندی، نوعی بلارک است. طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. (معرفهالجواهر).
نوعی از فولاد جوهردار. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ خطی). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. (آنندراج) : گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است، بلارک شاهی، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. (معرفهالجواهر). ذَکَر. مقابل نرم آهن. مقابل انیث. (از منتهی الارب). بلالک. پلارک. پلالک: بر زمین ز آهن بلارک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر. نظامی. بلارک به گاورسۀ نقره گون ز نقره برآورده گاورس خون. نظامی. تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش. کمال الدین اسماعیل. - بلارک شاهی، نوعی بلارک است. بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. (معرفهالجواهر). رجوع به بلارک شود. - بلارک هندی، نوعی بلارک است. طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. (معرفهالجواهر).
مرکّب از: ب + لا (نفی) + شک، بدون شک. بی تردید. بدون شبهه. (فرهنگ فارسی معین)، بی گمان. بی شبهه. قطعاً: این تفسیر بلاشک موافق و مناسب این نام نیست. (تاریخ قم ص 63)
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + شک، بدون شک. بی تردید. بدون شبهه. (فرهنگ فارسی معین)، بی گمان. بی شبهه. قطعاً: این تفسیر بلاشک موافق و مناسب این نام نیست. (تاریخ قم ص 63)
ابوطاهر محمد بن علی بن بلال، از اصحاب امام یازدهم و از منکران وکالت ابوجعفر عمری که خودرا بجای ابوجعفر وکیل امام غایب میخوانده است، و پیروان او را بلالیه میخواندند. (از حاشیۀ عباس اقبال بر خاندان نوبختی ص 235). و رجوع به کتاب الغیبۀ طوسی ص 260 و احتجاج ص 245 و ریحانه الادب ج 1 ص 174 شود
ابوطاهر محمد بن علی بن بلال، از اصحاب امام یازدهم و از منکران وکالت ابوجعفر عمری که خودرا بجای ابوجعفر وکیل امام غایب میخوانده است، و پیروان او را بلالیه میخواندند. (از حاشیۀ عباس اقبال بر خاندان نوبختی ص 235). و رجوع به کتاب الغیبۀ طوسی ص 260 و احتجاج ص 245 و ریحانه الادب ج 1 ص 174 شود
پای افزار کفش، گوشت سرخی که بر سر خروس باشد تاج خروس لالکا، تاج اکلیل: آخر ار چه عقل ماگم شد ولیک از روی حس سر زلالک باز میدانیم و پا از لالکا. (سنائی مصف. 23)
پای افزار کفش، گوشت سرخی که بر سر خروس باشد تاج خروس لالکا، تاج اکلیل: آخر ار چه عقل ماگم شد ولیک از روی حس سر زلالک باز میدانیم و پا از لالکا. (سنائی مصف. 23)