شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
کفایت و بسندگی. (منتهی الارب). کمال و کفایت. (غیاث اللغات). کفایت. (اقرب الموارد) : هذا بلاغ للناس و لینذروا به. (قرآن 52/14) ، این کفایت است مردم را تا بدان ترسانده شوند. ًان فی هذا لبلاغا لقوم عابدین. (قرآن 106/21) ، همانا در این کفایت است گروه عابدان را، خطابی نفرین آمیز کسی را
کفایت و بسندگی. (منتهی الارب). کمال و کفایت. (غیاث اللغات). کفایت. (اقرب الموارد) : هذا بلاغ للناس و لینذروا به. (قرآن 52/14) ، این کفایت است مردم را تا بدان ترسانده شوند. ًان فی هذا لبلاغا لقوم عابدین. (قرآن 106/21) ، همانا در این کفایت است گروه عابدان را، خطابی نفرین آمیز کسی را
بلاده. کندذهنی. (غیاث اللغات). کندهوشی. دیریابی. کندذهنی. کودنی. مقابل ذکاء و فطنت. (فرهنگ فارسی معین). کندی. کورذهنی. سستی خاطر. غباوت. کاهلی. کندی در علوم و امثال آن: بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 362). و رجوع به بلاده شود
بلاده. کندذهنی. (غیاث اللغات). کندهوشی. دیریابی. کندذهنی. کودنی. مقابل ذکاء و فطنت. (فرهنگ فارسی معین). کندی. کورذهنی. سستی خاطر. غباوت. کاهلی. کندی در علوم و امثال آن: بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 362). و رجوع به بلاده شود
ویلفرید سکاون (1840- 1922 میلادی) شاعر و سیاح انگلیسی. در سال 1869م. با نوۀ بایرون وصلت کرد، و با وی در عربستان، سوریه، ایران و بین النهرین سیاحت نمود. او هواخواه نهضتهای ملی مصر و هند و ایرلند بود. چند کتاب بر ضد امپریالیسم نوشت. مجموعۀ اشعار (1914 میلادی) و خاطرات روزانۀ (20-1919 میلادی) وی حاکی از شخصیت توانای اوست. (از دائره المعارف فارسی)
ویلفرید سکاون (1840- 1922 میلادی) شاعر و سیاح انگلیسی. در سال 1869م. با نوۀ بایرون وصلت کرد، و با وی در عربستان، سوریه، ایران و بین النهرین سیاحت نمود. او هواخواه نهضتهای ملی مصر و هند و ایرلند بود. چند کتاب بر ضد امپریالیسم نوشت. مجموعۀ اشعار (1914 میلادی) و خاطرات روزانۀ (20-1919 میلادی) وی حاکی از شخصیت توانای اوست. (از دائره المعارف فارسی)
عباس بن حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان بزرگ امامیه در قرن دوازده وسیزده هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود، بقیۀ مودت. (منتهی الارب) : طویت فلانا علی بلالته، تحمل او را کردم با وجود بدی و عیبی که در او بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از مودت و دوستی در وی بود. بلاله. بلّه. رجوع به بله شود حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان امامیه در قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود
عباس بن حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان بزرگ امامیه در قرن دوازده وسیزده هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود، بقیۀ مودت. (منتهی الارب) : طویت فلانا علی بلالته، تحمل او را کردم با وجود بدی و عیبی که در او بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از مودت و دوستی در وی بود. بَلاله. بُلّه. رجوع به بُله شود حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان امامیه در قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود
بلاهه. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات). بی عقلی. نادانی. حماقت. گولی. (ناظم الاطباء). سلیم دلی. (بحرالجواهر). ابلهی. کم خردی. ساده دلی. حمق. غباوت. رعونت. سفه. سخافت. کانائی. و رجوع به بلاهه شود.
بلاهه. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات). بی عقلی. نادانی. حماقت. گولی. (ناظم الاطباء). سلیم دلی. (بحرالجواهر). ابلهی. کم خردی. ساده دلی. حمق. غباوت. رعونت. سفه. سخافت. کانائی. و رجوع به بلاهه شود.
جمع واژۀ بلاغ. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلاغ شود، تری و نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک بحبس جامۀ من شال بود و فرش بلال نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس که فرش و جامۀ او از بلال باشد و شال. مسعودسعد. ، هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر. (دهار) (منتهی الارب). و از آنست: انضحوا الرحم ببلالها، أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بلّه. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بله و آن نادر است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به بله شود
جَمعِ واژۀ بَلاغ. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلاغ شود، تری و نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک بحبس جامۀ من شال بود و فرش بلال نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس که فرش و جامۀ او از بلال باشد و شال. مسعودسعد. ، هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر. (دهار) (منتهی الارب). و از آنست: انضحوا الرحم ببلالها، أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ بُلّه. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ بله و آن نادر است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به بله شود
رسیدن به حد مردی. رسیدن کودک. (از آنندراج ذیل بلوغ). بلوغ: هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون به ریش آمد وبلوغت شد مردم آمیز و مهرجوی بود. سعدی (از آنندراج) ، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بلوه. ج، بلایا. (اقرب الموارد) : در هدی نگشاید مگر کلید سخن همو گشاید درهای آفت و بلوی. ناصرخسرو. سرور و راحت و نعمت نصیب جان تو باد همیشه باد عدویت در آتش بلوی. ادیب صابر. ، دریافت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، در تداول فارسی آشوب و غوغا و هنگامه و سرکشی. (ناظم الاطباء). شورش. بلوای عام. (فرهنگ فارسی معین). - عام البلوی، رژی بلوای تنباکو. رژی. و رجوع به رژی شود
رسیدن به حد مردی. رسیدن کودک. (از آنندراج ذیل بلوغ). بلوغ: هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون به ریش آمد وبلوغت شد مردم آمیز و مهرجوی بود. سعدی (از آنندراج) ، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بَلْوه. ج، بَلایا. (اقرب الموارد) : درِ هدی نگشاید مگر کلید سخن همو گشاید درهای آفت و بلوی. ناصرخسرو. سرور و راحت و نعمت نصیب جان تو باد همیشه باد عدویت در آتش بلوی. ادیب صابر. ، دریافت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، در تداول فارسی آشوب و غوغا و هنگامه و سرکشی. (ناظم الاطباء). شورش. بلوای عام. (فرهنگ فارسی معین). - عام البلوی، رژی بلوای تنباکو. رژی. و رجوع به رژی شود
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت