رسیدن به حد مردی. رسیدن کودک. (از آنندراج ذیل بلوغ). بلوغ: هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون به ریش آمد وبلوغت شد مردم آمیز و مهرجوی بود. سعدی (از آنندراج) ، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بَلْوه. ج، بَلایا. (اقرب الموارد) : درِ هدی نگشاید مگر کلید سخن همو گشاید درهای آفت و بلوی. ناصرخسرو. سرور و راحت و نعمت نصیب جان تو باد همیشه باد عدویت در آتش بلوی. ادیب صابر. ، دریافت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، در تداول فارسی آشوب و غوغا و هنگامه و سرکشی. (ناظم الاطباء). شورش. بلوای عام. (فرهنگ فارسی معین). - عام البلوی، رژی بلوای تنباکو. رژی. و رجوع به رژی شود
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی