جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بلادت

بلادت

بلادت
کند هوشی تیماو دیر یابی کند فهم بودن کند ذهن بودن، کاهل شدن، کند هوشی دیریابی کند ذهنی. کودنی مقابل ذکا فطنت. کند ذهنی، کودنی، کاهلی
فرهنگ لغت هوشیار

بلادت

بلادت
بلاده. کندذهنی. (غیاث اللغات). کندهوشی. دیریابی. کندذهنی. کودنی. مقابل ذکاء و فطنت. (فرهنگ فارسی معین). کندی. کورذهنی. سستی خاطر. غباوت. کاهلی. کندی در علوم و امثال آن: بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 362). و رجوع به بلاده شود
لغت نامه دهخدا

بلاهت

بلاهت
نادانی سادگی کانایی نابخردی کم خردی ساده دلی سلیم دلی، ضعف تدبیر سستی رای. کم عقل بودن، ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار

بلاغت

بلاغت
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
فرهنگ لغت هوشیار

بلاده

بلاده
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار

بلادن

بلادن
لاتینی مهر گیاه بنگ دانه از گیاهان مهر گیاه گیاهان داروئی
بلادن
فرهنگ لغت هوشیار