رسیدن به حد مردی. رسیدن کودک. (از آنندراج ذیل بلوغ). بلوغ: هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون به ریش آمد وبلوغت شد مردم آمیز و مهرجوی بود. سعدی (از آنندراج) ، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بلوه. ج، بلایا. (اقرب الموارد) : در هدی نگشاید مگر کلید سخن همو گشاید درهای آفت و بلوی. ناصرخسرو. سرور و راحت و نعمت نصیب جان تو باد همیشه باد عدویت در آتش بلوی. ادیب صابر. ، دریافت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، در تداول فارسی آشوب و غوغا و هنگامه و سرکشی. (ناظم الاطباء). شورش. بلوای عام. (فرهنگ فارسی معین). - عام البلوی، رژی بلوای تنباکو. رژی. و رجوع به رژی شود