- بلادت
- کند هوشی تیماو دیر یابی کند فهم بودن کند ذهن بودن، کاهل شدن، کند هوشی دیریابی کند ذهنی. کودنی مقابل ذکا فطنت. کند ذهنی، کودنی، کاهلی
معنی بلادت - جستجوی لغت در جدول جو
- بلادت
- کندفهم بودن، کندذهن بودن، کندذهنی، کودنی
![تصویری از بلادت](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/2/2/2/amd-0022242.jpg)
- بلادت ((بَ دَ))
- کند ذهن بودن، کودنی
![تصویری از بلادت](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/5/8/mon-0005852.jpg)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نادانی سادگی کانایی نابخردی کم خردی ساده دلی سلیم دلی، ضعف تدبیر سستی رای. کم عقل بودن، ابلهی
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
مردانگی، چستی جلد بودن چابکبودن، نیرومند بودن، چابکی چابک سواری، یلی پهلوانی شجاعت. چالاک شدن
![تصویری از بلاده](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/1/2/2/amd-0012289.jpg)
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
![تصویری از بلاغت](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/2/4/5/amd-0024506.jpg)
فصیح بودن، رسایی سخن، در علوم ادبی در معانی، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب، خالص بودن کلام از ضعف تالیف
![تصویری از بلادر](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/2/9/1/amd-0029165.jpg)
زینت آلات زنان، زیورآلات عروس
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
زاییدن (زن)، زایش، هنگام تولد زمان زاییده شدن، یا وقت ولادت. هنگام زاییدن: (زنان بادار، ای مرد هشیارخ اگر وقت ولادت مار زایند) (ازان بهتر بنزدیک خردمند که فرزندان ناهموار زایند) (گلستان)
![تصویری از بلاغت](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/5/8/mon-0005860.jpg)
![تصویری از بلادر](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/5/8/mon-0005853.jpg)
((بَ دَ یا دُ))
فرهنگ فارسی معین
زینت آلات زنان، زرینه و پیرایه زنان (عموماً)، زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً)
![تصویری از بلاد](https://jadvaljoo.ir/WordCard/hsh/0/0/1/6/3/hsh-0016330.jpg)
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد