جدول جو
جدول جو

معنی بلادانه - جستجوی لغت در جدول جو

بلادانه
گیاهی خودرو، با برگ های ساده و گل های خاکستری رنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، شابیزک
تصویری از بلادانه
تصویر بلادانه
فرهنگ فارسی عمید
بلادانه
(بِلْ لا نَ / نِ)
بلادن، که گیاهی است. رجوع به بلادن شود
لغت نامه دهخدا
بلادانه
(بَ نَ / نِ)
شابیزک، که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به شابیزک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل دانه
تصویر گل دانه
(دخترانه)
دانه گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
پنجره، دریچه، پنجره ای که از میله های فلزی ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلیلانه
تصویر بلیلانه
به روش بلال مانند بلال، برای مثال عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامۀ زن کنند (سعدی۱ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخانه
تصویر بادخانه
محل رهگذر باد، بادخون، بادخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برادرانه
تصویر برادرانه
مانند برادر، به طور برادری، کنایه از محبت آمیز، از روی شفقت مثلاً نصیحت برادرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهادرانه
تصویر بهادرانه
دلیرانه، مانند دلیران، از روی دلیری و شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاخانه
تصویر بالاخانه
خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، بالاخانۀ تابستانی
پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلامانه
تصویر غلامانه
پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه به عنوان انعام بدهد، (قید، صفت) مانند غلامان، به سان غلامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادیده
تصویر بلادیده
مصیبت دیده، رنج دیده
فرهنگ فارسی عمید
به معنی ’پسر را فرستاد’ نام پدر مردوخ، شهریار بابل بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) ، دچار مصیبت. (فرهنگ فارسی معین). مصیبت زده و آفت رسیده. (آنندراج) ، بدبخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
مانند بلال. چون حضرت بلال مرد صالح و بی تکلف بودن. پس از بلالانه مراد صالحانه و بی تکلفانه باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلال مانند. چون بلال. و رجوع به بلال بن رباح... شود
لغت نامه دهخدا
شاگردانه (انعام) فغیاز نودارانی، بلونانه مانند غلامان بطرز غلامان: محمد آنشب پیراهن غلامانه پوشیده، همچون غلامان طبق معمول غلامان: گه از فرق سرش معجز گشادی غلامانه کلاهش بر نهادی. (نظامی)، انعامی که به غلام دهند به جهت خبری که آورد یا به سبب امری که انجام دهد، پولی که خریدار به شاگرد دکان به عنوان انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیدانه
تصویر کلیدانه
کلیدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاخانه
تصویر ملاخانه
مکتب معلم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برادرانه
تصویر برادرانه
مانند برادر بطور برادری
فرهنگ لغت هوشیار
بارباژ باژی که به انگیزه بار دادن شاه با بهبود او از بیماری از مردم می ستاده اند، درود باژ باژی که کشاورز در نخستین دیدار کار پرداز روستاخاوند (مالک) از ده به او می پرداخته مالیاتی که به مناسبت بار عام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت به او پردازند سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستاجر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادرنگ
تصویر بلادرنگ
بی تاخیر، فوراً، بدون وقفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا دانه
تصویر بلا دانه
بنگرید به بلادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغانه
تصویر بلیغانه
شیوا گونه بطور بلیغ برسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگانه
تصویر بادگانه
دریچه مشبکی که توسط آن از درون اطاق بیرون را توان دید و بعکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادیده
تصویر بلادیده
رنج دیده
فرهنگ لغت هوشیار
ادغام بلا غنه ومع الغنه. هرگاه تنوین یا نون ساکن بیکی از حروف دوگانه (ل) و (ر) برسند ادغام بلاغنه است مانند لم یکن له و هرگاه بیکی از حروف چهار (یمون) برسند ادغام مع الغنه است مانند هذا کتاب مبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
پنجره ای که از میله های فلزی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
دانه به که میوه ولایتی است و گویند که برای سرفه حاد و تب، مفید می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادرانه
تصویر بهادرانه
دلیرانه دلاورانه گردانه متهورانه دلیرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگانه
تصویر بادگانه
((نِ))
دریچه مشبکی که توسط آن از درون اتاق بیرون را توان دید و به عکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبانه
تصویر بادبانه
((نِ))
سایه بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
((نِ))
پنجره فلزی، بام بلند، پالکانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالاخانه
تصویر بالاخانه
((نِ))
ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن
بالاخانه را اجاره دادن: کنایه از عقل سالم نداشتن، سخنان پریشان و نامربوط گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلامانع
تصویر بلامانع
((بِ نِ))
به آسانی، به راحتی، بدون مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
آفرینشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخردانه
تصویر بخردانه
معقول، منطقی
فرهنگ واژه فارسی سره