جدول جو
جدول جو

معنی بلامانع

بلامانع((بِ نِ))
به آسانی، به راحتی، بدون مشکل
تصویری از بلامانع
تصویر بلامانع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بلامانع

بلامانع

بلامانع
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + مانع، بدون مانع. آنچه که مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست. (فرهنگ فارسی معین)، بی مانع. بلامعارض. بی معارض
لغت نامه دهخدا

بلا مانع

بلا مانع
آنچه که مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست بدون مانع
بلا مانع
فرهنگ لغت هوشیار

سلامانه

سلامانه
بارباژ باژی که به انگیزه بار دادن شاه با بهبود او از بیماری از مردم می ستاده اند، درود باژ باژی که کشاورز در نخستین دیدار کار پرداز روستاخاوند (مالک) از ده به او می پرداخته مالیاتی که به مناسبت بار عام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت به او پردازند سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستاجر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان)
فرهنگ لغت هوشیار

غلامانه

غلامانه
پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه به عنوان انعام بدهد، (قید، صفت) مانند غلامان، به سان غلامان
غلامانه
فرهنگ فارسی عمید

غلامانه

غلامانه
شاگردانه (انعام) فغیاز نودارانی، بلونانه مانند غلامان بطرز غلامان: محمد آنشب پیراهن غلامانه پوشیده، همچون غلامان طبق معمول غلامان: گه از فرق سرش معجز گشادی غلامانه کلاهش بر نهادی. (نظامی)، انعامی که به غلام دهند به جهت خبری که آورد یا به سبب امری که انجام دهد، پولی که خریدار به شاگرد دکان به عنوان انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار

سلامانه

سلامانه
مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند، سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان)
سلامانه
فرهنگ فارسی معین

سلامانه

سلامانه
هدیه و پیشکشی که هنگام بار یافتن به حضور پادشاه یا فرمانروا تقدیم می کردند
فرهنگ فارسی عمید