جدول جو
جدول جو

معنی بل - جستجوی لغت در جدول جو

بل
تر کردن و یا به معنی حریص
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ لغت هوشیار
بل
بگذار، برای مثال بل تا جگرم خشک شود و آب نماند / بر روی من آبی ست کز او دجله توان کرد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
واحد اندازه گیری شدت صوت، ماخوذ از نام گراهام بل، مخترع امریکایی تلفن
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ فارسی عمید
بل
بلکه
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، پول، قنطره، جسر
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ فارسی عمید
بل
پر، بسیار، پیشوند متصل به واژه به معنای فراوان مثلاً بلغاک، بلکامه، بلهوس، بعضی کلمات بلعجب و بلفضول و بلهوس را از این قبیل و ترکیب فارسی و عربی دانسته اند و بعضی دیگر آن ها را به صورت بوالعجب و بوالفضول و بوالهوس درست می دانند. در این صورت «بواﻟ...» مخفف «ابواﻟ...» عربی خواهد بود
ابله، احمق
سنجد
توپی که هنگام بازی و پیش از خوردن به زمین در هوا گرفته می شود
بل گرفتن: بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ فارسی عمید
بل
((بَ))
بلکه
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ فارسی معین
بل
پاشنه پای
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ فارسی معین
بل
پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و معنای بسیاری و فراوانی می دهد، مانند بلکامه، یعنی بسیار هوس، در آغاز اسامی خاص می آید مانند، بلحسن، بوالحسن، ابوالحسن. یا در اول اسماء معنی عربی می آید مانند، بلعجب، ابوالعجب یا بلهوس، بوال
تصویری از بل
تصویر بل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندپایگان
تصویر بلندپایگان
اشراف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندا
تصویر بلندا
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلند پایه
تصویر بلند پایه
عالی رتبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلادور
تصویر بلادور
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلادر
تصویر بلادر
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
رنج، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده پارسی تازی شده و بلیله هزارولک (گویش گیلکی) از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سردی که با باران توام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغانه
تصویر بلیغانه
شیوا گونه بطور بلیغ برسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغ شدن
تصویر بلیغ شدن
بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغ
تصویر بلیغ
فصیح، رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیطه
تصویر بلیطه
سفید مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تکیه کاغذی که بر روی آن مشخصاتی چاپ شده باشد حاکی از بها و تاریخ و محل استفاده آن و غالباً برای ورود به اتوبوس و تاتر و سینما و قطار و غیره بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیز
تصویر بلیز
سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلید
تصویر بلید
کند خاطر، کاهل و کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیحاء
تصویر بلیحاء
اسپرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیت کشیدن
تصویر بلیت کشیدن
سختی کشیدن، تحمل آزار و ستم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیت
تصویر بلیت
بسیار خاموش، مرد خردمند دانا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسطوی گوی بازی نام نوعی بازی اروپایی که روی میزهای مخصوص بازی کنند و ابزار این بازی عبارتست از میزهای مخصوص پوشانده شده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حد وسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوبهایی در دست بازیکنان. بازیکنان. بازیکنان میباید با دقت و مهارت و با اندازه گیریهای دقیق با چوب گویها را بهم زده آنها را در سوراخ بیندازند هر کس که زودتر تعداد معینی از گویها را در داخل سوراخها کند برنده محسوب میشود. بلیارد انواعی دارد از جمله پیر امید ایتالیا نسکی. در بازی اخیر مقداری چوبهای کوچک کم ارتفاع نیز در روی میز میایستانند و میزش نیز کوچکتر از میز پیرامید است و در اطراف سوراخ ندارد بیلیارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیار
تصویر بلیار
لباس ظریف و مزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیات
تصویر بلیات
جمع بلیه، رنج ها سختی ها جمع بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلی
تصویر بلی
آری، بله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهوسی
تصویر بلهوسی
هوس بسیار، بلهوس بودن، آرزو و هوس بسیار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بل نیز در پارسی برابر با بسیار و مانند آن را در واژه بلکامه نیز می توان دید: در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم - پروین ز سرشک دیده برجامه نهم (رودکی) هم چنان در واژه های بلغند و بلغاک: ریژ کار ریژ گر آنکه هوس بسیار دارد پرهوس هوسکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
نابخردانه کم خردانه بطور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ لغت هوشیار
زن ضعیف عقل، ابله، زن نادان، بی تجربه، کانازن مونث ابله زن کم خرد زن ساده دل
فرهنگ لغت هوشیار