بگذار، برای مِثال بل تا جگرم خشک شود و آب نماند / بر روی من آبی ست کز او دجله توان کرد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱) واحد اندازه گیری شدت صوت، ماخوذ از نام گراهام بل، مخترع امریکایی تلفن
پُر، بسیار، پیشوند متصل به واژه به معنای فراوان مثلاً بُلغاک، بُلکامه، بُلهوس، بعضی کلمات بلعجب و بلفضول و بلهوس را از این قبیل و ترکیب فارسی و عربی دانسته اند و بعضی دیگر آن ها را به صورت بوالعجب و بوالفضول و بوالهوس درست می دانند. در این صورت «بواﻟ...» مخفف «ابواﻟِ...» عربی خواهد بود ابله، احمق سنجد توپی که هنگام بازی و پیش از خوردن به زمین در هوا گرفته می شود بل گرفتن: بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن
پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و معنای بسیاری و فراوانی می دهد، مانند بُلکامه، یعنی بسیار هوس، در آغاز اسامی خاص می آید مانند، بلحسن، بوالحسن، ابوالحسن. یا در اول اسماء معنی عربی می آید مانند، بلعجب، ابوالعجب یا بلهوس، بوال
امر) کلمه امر، مخفف بهل، یعنی بگذار، از مصدر هلیدن. (از ناظم الاطباء). مخفف بهل است که امر بر گذاشتن باشد یعنی بگذار. (برهان). بگذار، مترادف بهل. (شرفنامۀ منیری). بهل بوده و ’ها’ به کثرت استعمال حذف شده ’بل’ مانده است. (از فرهنگ خطی). بل = ول، مخفف بهل، و آن امر از هشتن و هلیدن است به معنی بگذار. (از فرهنگ فارسی معین) : بل تا جگرم خشک شود وآب نماند بر روی من آبیست کزو دجله توان کرد. آغاجی. بل تا کف پای تو ببوسم انگار که مهر لالکایم. سنائی. گفتم به ترک نان سپید سیه دلان بل تا فنای جان بودم در فنای نان. خاقانی. مرا گفتی بگو حال دل خویش دلت خون میشود بل تا نگویم. شرف شفروه (از آنندراج). و رجوع به هشتن شود