جدول جو
جدول جو

معنی بل

بل(بَ)
حرف اضراب است و هرگاه پیش از جمله ای بیاید حرف ابتداء باشد و مفهوم آن باطل کردن معنی ماقبل خود است چون ’أم یقولون به جنه، بل جأهم بالحق’ (قرآن 70/23) که در این آیه گفتۀ ’به جنه’ باطل، و نقیض آن مقرر شده است. و یا به معنی انتقال است از غرضی به غرضی دیگر، چون ’و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لایظلمون بل قلوبهم فی غمره...’ (قرآن 63/23 و 64). و صاحب مغنی آرد: ’بل’ بر جمله داخل شود چون این گفتار ’بل بلد مل ءالفجاج قتمه’ که تقدیر آن چنین است: بل رب بلد موصوف بهذا الوصف قطعته. و هرگاه پس از بل، مفرد آید حرف عطف باشد چون: جاء زید بل عمرو. بل هرگاه پس از امریا ایجاب درآید، ماقبل آن مسکوت عنه می ماند و حکم برای مابعد آن خواهد بود، چون: أکرم زیداً بل خالداً، و أکرمت عمراً بل زیداً. ولی آمدن آن پس ایجاب، اندک رخ میدهد و بهمین دلیل کوفیان نیز که بر سخن پیشینیان آگاه بودند، آن را منع کرده اند و بل هرگاه در سیاق نفی یا نهی آید، ماقبل خود را بر حال خویش نگاه میدارد و ضد آن را برای مابعد ثابت می کند، چون: ماعزل بکر بل خالد، و لاتهن عمراً بل زیداً، که شخص معزول خالد است و شخص اهانت شده زید. گاهی پس از ایجاب با ’لا’ همراه آید تأکید کردن اضراب را، چون این بیت:
وجهک البدر، لا بل الشمس لو لم
یقض للشمس کسفه و افول.
و پس از نفی با ’لا’ همراه آید برای تأکید در مقرر داشتن ماقبل خود، چون این بیت:
و ماهجرتک، لا بل زادنی شغفاً
هجر و بعد تراخی لا الی اجل.
و صاحب صحاح از قول اخفش آرد که گاهی ’بل’ را برای قطع کردن سخنی و آغاز نمودن سخنی دیگر بکار برند، مثلاً کسی شعری را میخواند، در میان شعر گوید: بل ’ماهاج احزاناً و شجواً قد شجا’ که این بل جزءبیت نیست و آن را فقط بدان جهت آورده است تا نشانه ای باشد از انقطاع ماقبل، و یا از حذف برخی ابیات. (از اقرب الموارد). نه که، وی حرف عطف است. (دهار). لفظ عربی است که برای ترقی و اضراب آید، و فارسیان اکثر به زیادت کاف در آخر استعمال کنند. (غیاث اللغات). کلمه ایست که در ترقی چیزی یا در اعراض و اضراب از چیزی استعمال کنند و فارسیان اکثر به زیادت کاف بیانیه بر آن افزوده با وصف استعمال به معنی اصلی به معنی شاید آرند. (آنندراج). که. شاید. بلکه. اما. مخصوصاً. البته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کتاب مغنی ص 59 و سیوطی ص 174 شود:
نه مردم شمر بل زدیو و دده
دلی کو نباشد به درد آزده.
فردوسی.
و گر شگفت بیاید ترا از این سخنان
بر این هزار دلیل است بل هزار هزار.
فرخی.
رشوت بخورند آنگه رخصت بدهندت
نه اهل قضااند بل از اهل قفااند.
ناصرخسرو.
گر بهشتی تشنه باشد روز حشر
او بهشتی نیست بل خود کافر است.
ناصرخسرو.
بر تلخی عیش دل بباید نهاد، بل دل از جان شیرین بر باید گرفت. (سندبادنامه ص 216).
به ده فرسنگ از کرمانشهان دور
نه از کرمانشهان بل از جهان دور.
نظامی.
تو ترازوی احدجو بوده ای
بل زبانۀ هر ترازو بوده ای.
مولوی.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر.
مولوی.
ما پادشاه پاره و رشوت نبوده ایم
بل پاره دوز خرقۀ دلهای پاره ایم.
مولوی.
عارضش باغی دهانش غنچه ای
بل بهشتی در میانش کوثری.
سعدی.
شیوۀ عشق اختیار اهل هنر نیست
بل چو قضا آمد اختیار نماند.
سعدی.
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار.
سعدی.
- لابل، نه بلکه:
معنی چشمۀ زمزمی بل عیسی بن مریمی
لابل امام فاطمی نجل نبی واهل عبا.
ناصرخسرو.
و رجوع به ’لابل’ در ردیف خود شود، در اصطلاح عرفا، مراد امتحان دوستان است به انواع بلاها که هر چند بلا بر بنده قوت پیدا کند قربت زیادت شود. و بلاء لباس اولیااست و غذای انبیا. حضرت رسول فرمودند: أشد البلاء بالانبیاء ثم الاولیاء ثم الأمثل فالأمثل، نحن معاشر الانبیاء أشد الناس بلاء. صاحب لمع گوید: بلاء عبارتست از ظهور امتحان حق نسبت به بندۀ خود بواسطۀ ابتلا کردن آن را به ابتلأات از تعذیب و رنج و مشقت. (از فرهنگ مصطلحات عرفا) ، سختی و اندوه که لاغرکننده جسم و شاق است بر آن. (از منتهی الارب). غم و اندوه که جسم را فرسوده کند. (از اقرب الموارد) : نزلت بلاء علی الکفار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا