جدول جو
جدول جو

معنی بسکلیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بسکلیدن(تَ)
در آغوش گرفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسغدیدن
تصویر بسغدیدن
مهیا شدن، آماده گشتن، ساخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوریدن
تصویر بسوریدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنکشیدن
تصویر بنکشیدن
ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
سگلیدن. گسلیدن. (فرهنگ فارسی معین) : من اگر از اجزاء خود را فروسکلم از لطف بی نهایت و ارادت. (فیه مافیه ص 138). رجوع به گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
بستن از رسن و مانند آن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(تو تَ)
درآویختن:
گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بسلد
زر او چون به در خانه او درگذری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
پشکلیدن. رخنه کردن. به انگشت و ناخن و یا بسر کارد یا تیر. یا رخنه شدن بسوزن و خار و مانند آن باشد، چنانکه اگر جامۀ کسی بخار درآویزد و پاره شود گویند بشکلید. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری). و شکافتن و دریدن. (ناظم الاطباء). رخنه درافکندن. (شرفنامۀ منیری). مؤلف انجمن آرا پس از نقل متن برهان آرد: و مقلوب بگسلیدن بنظر می آید. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رخنه کردن یا شدن با ناخن یا سر کارد و تیر و غیر آنها. (فرهنگ نظام) نشان و رخنه درافکندن بسر ناخن و انگشت. (از صحاح الفرس). بسر انگشت یا ناخن درافکندن. (مؤید الفضلاء). نشان و رخنۀ سر انگشت ناخن و انگشته درافکندن. (لغت فرس اسدی). رخنه درانداختن و نشان کردن بسر انگشت یا ناخن. (از معیار جمالی). رخنه و نشان بسر ناخن یا انگشت کردن. (سروری). به انگشت و ناخن رخنه و نشان کردن. (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 201، 207 و پشکلیدن شود:
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
برزنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
خسرو رستم جدال زبدۀ محمودشاه
آنکه به پیکان تیر روی قمر بشکلید.
شمس فخری.
، شکارگاه. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) ، شکار. (برهان). صید و شکار. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ دَ)
گسلیدن. از هم جدا کردن بزور.
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
بسوریدن. بشولیدن. پشولیدن. نفرین کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از سروری). رجوع به بسوریدن، بشولیدن، پشولیدن و بسور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
حریص بودن در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکالیدن
تصویر سکالیدن
فکر کردن اندیشیدن، اندیشه بد کردن خصومت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسکالیدن
تصویر برسکالیدن
اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکشیدن
تصویر بنکشیدن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسغدیدن
تصویر بسغدیدن
مهیا وآماده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنجیدن
تصویر بسنجیدن
پرده کشیدن، آماده کردن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستهیدن
تصویر بستهیدن
ستیزه ولجالت کردن، مجادله، منازعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
لمس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
تهیه
فرهنگ واژه فارسی سره