- بسکلیدن
- در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
معنی بسکلیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رخنه کردن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
لمس کردن
پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
پرده کشیدن، آماده کردن، حاضر کردن
مهیا وآماده شده
ستیزه ولجالت کردن، مجادله، منازعه
تماس پیدا کردن، لمس کردن
مشروب کردن آب دادن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
حریص بودن در کارها
شکار کردن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
اندیشه کردن
استخراج کردن، برآوردن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فکر کردن اندیشیدن، اندیشه بد کردن خصومت ورزیدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
مهیا شدن، آماده گشتن، ساخته شدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، بشکلیدن
آماده کردن، مهیا ساختن، سامان دادن، آماده کردن ساز و سامان سفر، آهنگ کردن
وزیشان یکان یکان همی بگیرد و سرهمی گسیلد و همی افکند و ایشان او را همی نبینند
کارهارا چست و چابک انجام دادن