نورپاشنده، نورافکن، نورافشان، پرتوافکن: چگونه شوم بر دری نورپاش که باشد بر او این همه دورباش، نظامی، او ز چهره بر سر من نورپاش من ز شادی زیر پایش اشکبار، اشرفی (از آنندراج)، ، ستارۀ نورافشان، چراغ، (فرهنگ فارسی معین) : به هر گام ازبرای نورپاشی ستاده زنگیی با دورباشی، نظامی (از فرهنگ فارسی معین)
نورپاشنده، نورافکن، نورافشان، پرتوافکن: چگونه شوم بر دری نورپاش که باشد بر او این همه دورباش، نظامی، او ز چهره بر سر من نورپاش من ز شادی زیر پایش اشکبار، اشرفی (از آنندراج)، ، ستارۀ نورافشان، چراغ، (فرهنگ فارسی معین) : به هر گام ازبرای نورپاشی ستاده زنگیی با دورباشی، نظامی (از فرهنگ فارسی معین)
بالاپوش. زیرا که زبر به معنی بالاست. (انجمن آرا) (آنندراج). لباسی که بالای لباسهای دیگر پوشند. (فرهنگ نظام). بالاپوش. (ناظم الاطباء). جامۀ رویین. دثار. روی پوش: فراوان پرستنده پیشش بپای ز زربفت پوشیده مکی قبای. زبرپوشش جزع بسته بزر برو بافته چشمهای گهر. فردوسی. بحر که در داد و گهر جوش او جامۀ غوک است زبرپوش او. ناصرخسرو. جوهرقابل چو از اقبال او تشریف یافت جلوه هردم در زبرپوش مجدد میکند. اثیرالدین اخسیکتی. ، بمعنی قبا درست می آید که بر بالای ارخالق پوشند و ارخالق ترکی است و بپارسی آنرا پشتک و زبرپوش گویند و اکنون اگر جبه را زبرپوش گویند صواب است. (انجمن آرا) (آنندراج) : کله را ساز زیب کلۀ مشک کمر را ساز آذین زبرپوش. سنائی. ، هرچیز که وقت خوابیدن بر بالای آدمی پوشند عموماً. (از برهان قاطع). آنچه برای خواب بر رو کشند. (فرهنگ نظام). هرچیز که در وقت خوابیدن به روی آدمی پوشند. (ناظم الاطباء) ، لحاف را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). لحاف. (ناظم الاطباء). لحاف باشد و آنرا بالاپوش نیز گویند. (جهانگیری) : فلک گرچه زبرپوش وجود است بچشمش سخت خلقان مینماید. شرف شفروه
بالاپوش. زیرا که زبر به معنی بالاست. (انجمن آرا) (آنندراج). لباسی که بالای لباسهای دیگر پوشند. (فرهنگ نظام). بالاپوش. (ناظم الاطباء). جامۀ رویین. دثار. روی پوش: فراوان پرستنده پیشش بپای ز زربفت پوشیده مکی قبای. زبرپوشش جزع بسته بزر برو بافته چشمهای گهر. فردوسی. بحر که در داد و گهر جوش او جامۀ غوک است زبرپوش او. ناصرخسرو. جوهرقابل چو از اقبال او تشریف یافت جلوه هردم در زبرپوش مجدد میکند. اثیرالدین اخسیکتی. ، بمعنی قبا درست می آید که بر بالای ارخالق پوشند و ارخالق ترکی است و بپارسی آنرا پشتک و زبرپوش گویند و اکنون اگر جبه را زبرپوش گویند صواب است. (انجمن آرا) (آنندراج) : کله را ساز زیب کلۀ مشک کمر را ساز آذین زبرپوش. سنائی. ، هرچیز که وقت خوابیدن بر بالای آدمی پوشند عموماً. (از برهان قاطع). آنچه برای خواب بر رو کشند. (فرهنگ نظام). هرچیز که در وقت خوابیدن به روی آدمی پوشند. (ناظم الاطباء) ، لحاف را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). لحاف. (ناظم الاطباء). لحاف باشد و آنرا بالاپوش نیز گویند. (جهانگیری) : فلک گرچه زبرپوش وجود است بچشمش سخت خلقان مینماید. شرف شفروه
برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان). برزیگر. (مجمعالفرس). برزیگر و زارع. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بزرکاران جهانند همه روز و همه شب بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند. ناصرخسرو. گهی بدرود خوشه ت بزرکاری گهی بشکست شاخی باغبانت. ناصرخسرو (از مجمعالفرس). رجوع به برزگر و برزیگر وزارع شود
برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان). برزیگر. (مجمعالفرس). برزیگر و زارع. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بزرکاران جهانند همه روز و همه شب بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند. ناصرخسرو. گهی بدرود خوشه ت بزرکاری گهی بشکست شاخی باغبانت. ناصرخسرو (از مجمعالفرس). رجوع به برزگر و برزیگر وزارع شود
جمع واژۀ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان. اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا) : همان اندریمان که پیروز گشت بکشت از بزرگان ما سی وهشت. فردوسی. همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی). بزرگانش گفتند کز بیش و کم اگر بخت یاور بود نیست غم. اسدی. گوئی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری. ناصرخسرو. و بمشایعت او جملۀ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه). پیش بزرگان ما آب کسی روشن است کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب. خاقانی. بباید ساختن با داغ دوری که عیب است از بزرگان ناصبوری. نظامی. امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176). بزرگان پس رفته نشتافتند. امیرخسرو. سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ
جَمعِ واژۀ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان. اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا) : همان اندریمان که پیروز گشت بکشت از بزرگان ما سی وهشت. فردوسی. همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی). بزرگانْش گفتند کز بیش و کم اگر بخت یاور بود نیست غم. اسدی. گوئی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری. ناصرخسرو. و بمشایعت او جملۀ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه). پیش بزرگان ما آب کسی روشن است کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب. خاقانی. بباید ساختن با داغ دوری که عیب است از بزرگان ناصبوری. نظامی. امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176). بزرگان ِ پس رفته نشتافتند. امیرخسرو. سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
قسمی آب گوشت. طرز تهیه. - گوشت با نخود و لپه بار کنند چون نیم پز شود تره و شبت و قدری اسفناج و ماش پوست کنده بان اضافه کنند. پس از پختن چند عدد تخم مرغ در میان آن بشکنند و همینکه بست ادویه در آن زنند. اگر بخواهند ترشی دار باشند بعد از پختن سبزیها آلوچه تازه یا ترشی دیگر در آن داخل کنند
قسمی آب گوشت. طرز تهیه. - گوشت با نخود و لپه بار کنند چون نیم پز شود تره و شبت و قدری اسفناج و ماش پوست کنده بان اضافه کنند. پس از پختن چند عدد تخم مرغ در میان آن بشکنند و همینکه بست ادویه در آن زنند. اگر بخواهند ترشی دار باشند بعد از پختن سبزیها آلوچه تازه یا ترشی دیگر در آن داخل کنند