جدول جو
جدول جو

معنی بزباش

بزباش((بُ))
نوعی آبگوشت که با گوشت بز، حبوبات، سبزی و مواد دیگر درست کنند
تصویری از بزباش
تصویر بزباش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بزباش

بزباش

بزباش
قسمی آب گوشت. طرز تهیه. - گوشت با نخود و لپه بار کنند چون نیم پز شود تره و شبت و قدری اسفناج و ماش پوست کنده بان اضافه کنند. پس از پختن چند عدد تخم مرغ در میان آن بشکنند و همینکه بست ادویه در آن زنند. اگر بخواهند ترشی دار باشند بعد از پختن سبزیها آلوچه تازه یا ترشی دیگر در آن داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار

بزباش

بزباش
آبگوشتی که سبزی و پسته داشته باشد. (یادداشت بخط دهخدا). قسمی آبگوشت که از گوشت و نخود و لپه و تره وقدری اسفناج و شبت و ماش پوست کنده و چند عدد تخم مرغ و ادویه و آلوچه ترتیب دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

بزباز

بزباز
پوستِ جُوزِ بویا، قشر دوم جوز بویا که در طب قدیم کاربرد دارویی داشته، جارگون، بَسباسِه
بزباز
فرهنگ فارسی عمید

بزباز

بزباز
نوازندۀ دوره گردی که ساز می زند و بز را به رقص وا می دارد
بزباز
فرهنگ فارسی عمید

بزداش

بزداش
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل است و 192 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

بزباز

بزباز
یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش
دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی.
محسن دباغی (از بهار عجم).
من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک
میراندم بهر طرفی همچو گوسفند.
ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
لغت نامه دهخدا

بزباز

بزباز
غلام سبک روح در سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزابز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا