جدول جو
جدول جو

معنی برک - جستجوی لغت در جدول جو

برک
پرک، پره، پر کوچک، برگ کوچک، در علم زیست شناسی بال کوچک، تاج، افسر، سهیل، ستارۀ سهیل
تصویری از برک
تصویر برک
فرهنگ فارسی عمید
برک
نوعی پارچۀ ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی به خصوص پالتو می دوزند، نوعی جامۀ ضخیم که در زمستان چوپانان بر تن می کنند یا روی دوش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
برک
(اِ فَ)
آواز که از شکستن انگشتان آید. (یادداشت مؤلف) : التفقیع، برک از انگشتان بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی)
قسمی از گلیم. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
برک
ابن عبدالله. یکی از سه تن از خوارج که بر قتل علی و معاویه و عمروعاص سوگند خوردند و برک کشتن عمروعاص را اختیار کرد. نام او را مبارک نیز گفته اند. (تاریخ الخلفاء ص 117 و 118) ، غوکها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دیت و تاوان و مانند آن (منتهی الارب) یا مردان متحمل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مزد آسیابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروه دیت خواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برک
(بِ رِ)
نوعی کالسکۀ چهارچرخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
برک
(بِ رَ)
جمع واژۀ برکه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به برکه شود
لغت نامه دهخدا
برک
(بِ)
حوض. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برک
(بُ رُ)
جمع واژۀ براک. (منتهی الارب). و رجوع به براک شود، نوعی از نشست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوسپند دوشیدنی. تثنیۀ آن برکتان. ج، برکات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دوشیدنی از دوشیدن بامداد، نوعی از بردهای یمنی. (از اقرب الموارد). چادری است یمنی. (ناظم الاطباء) ، استادنگاه آب ریگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حوض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آبگیر کوچک. (ناظم الاطباء). اصطخر. (یادداشت مؤلف). حوض بزرگ. (یادداشت مؤلف). حوض آب. (غیاث اللغات) (آنندراج). غدیر. جائی که در آن آب ایستاده باشد. مستنقع آب. (اقرب الموارد). مرداب. (یادداشت مؤلف) :
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان.
فردوسی.
نبید پیش من آمدبشاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری مکه.
منوچهری.
خوشم نبید و خوشم روی آنکه داد نبید
خوشم جوانی و این بوستان و این برکه.
منوچهری.
آب چو نیل برکه ش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد.
ناصرخسرو.
چندان چاههاء عظیم و برکه ها کرد و دیهها که بیشترین بجایست. (مجمل التواریخ).
در باغ برکه رقص تموج همی کند
بیچاره برکه را چه سر رقص کردن است ؟
انوری.
رخ نمکزار شد از اشک و ببست از تف آه
برکۀ اشک نمک را چو جگر بگشائید.
خاقانی.
هر کش تف سموم بیابان ظلم خست
عدل از شفای برکۀ کوثر نکوتر است.
خاقانی.
از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من
برکه ها از برکه های بحر عمان دیده اند.
خاقانی.
فسرده شد آن آبهای روان
که آمد سوی برکۀ خسروان.
نظامی.
بیاراست این برکۀ لاجورد
سفال زمین را بریحان زرد.
نظامی.
به پیرامن برکۀ آبگیر
ز سوسن بیفکن بساط حریر.
نظامی.
اوان منقل آتش گذشت و خانه گرم
زمان برکۀ آبست و صفۀ ایوان.
سعدی.
اگر برکه ای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد شود منجلاب.
سعدی.
نمرد آنکه ماند پس از وی بجای
پل و برکه و خوان و مهمانسرای.
سعدی.
- برکۀ لاجورد، کنایه از آسمان. (آنندراج) :
بیاراست این برکۀ لاجورد
سفال زمین را بریحان زرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
برک
(بُ رَ)
ماه ذوالحجه بجاهلیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برک
(بُ)
جمع واژۀ بریک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بریک شود
لغت نامه دهخدا
برک
(بُ)
کلاه، قطعه کردن و بخش کردن جامه و خربوزه. (ناظم الاطباء) ، برکاریدن. رجوع به برکاریدن و کاریدن شود
لغت نامه دهخدا
برک
(بَ رَ)
نام رودخانه ایست. (برهان) (ناظم الاطباء) :
چون نمد همچو دیبه شد چه علاج
چاره چه غرقه را برود برک ؟
خسروی (از فرهنگ اسدی).
مؤلف گویند: این لغت و این مثال و این معنی همه غلط در غلط است. مصراع اول چنین باید باشد: ’چون نمک خود تبه شود چه علاج’ و در مصراع دوم نیز رود برک (بضم باء) است به معنی وسیلۀ قطع و بریدن رودخانه یا قایق رودخانه
ستارۀ سهیل. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرک. (فرهنگ فارسی معین)
مکانی خوفناک در راه فارس که به امن آباد اشتهار دارد
دهی از دهستان بهند بخش شوسف شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل. سکنۀ آن 176 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
برک
(بَ)
اشتران اهل حواء و جز آنها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتران اهل خبا و غیر آن ها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند یا گروه شتران فروخفته یا شتران بسیار. (منتهی الارب). بارک. بارکه. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بروک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
برک
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب
تصویری از برک
تصویر برک
فرهنگ لغت هوشیار
برک
نوعی پارچه ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامه زمستانی دوزند
فرهنگ فارسی معین
برک
((بَ رَ))
ستاره سهیل
تصویری از برک
تصویر برک
فرهنگ فارسی معین
برک
دیگی بزرگ که چوپانان در آن شیرجوشانند، بخاران، کومه ای که با تخته ساخته شده باشد، کومه ی موقت، کت نمدی بدون آستین چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکت
تصویر برکت
فراوانی، افزونی، بسیاری، خجسته بودن، مبارکی مثلاً به برکت زحمات شما کارمان زود به اتمام رسید، نعمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکت
تصویر برکت
زیاد شدن، فراوانی، سعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکت
تصویر برکت
((بَ رَ کَ))
نمو کردن وافزودن، افزایش، یمن، خجستگی، نیکبختی، جمع برکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکت
تصویر برکت
Blessedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برکت
تصویر برکت
bénédiction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برکت
تصویر برکت
bendición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برکت
تصویر برکت
आशीर्वाद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برکت
تصویر برکت
berkah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برکت
تصویر برکت
พระพร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برکت
تصویر برکت
zegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برکت
تصویر برکت
福气
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برکت
تصویر برکت
benedizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برکت
تصویر برکت
bênção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برکت
تصویر برکت
błogosławieństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برکت
تصویر برکت
благословення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برکت
تصویر برکت
Segen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برکت
تصویر برکت
благословение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برکت
تصویر برکت
ברכה
دیکشنری فارسی به عبری