جدول جو
جدول جو

معنی برنهادن - جستجوی لغت در جدول جو

برنهادن
تصویب، وضع
تصویری از برنهادن
تصویر برنهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
برنهادن
نصب کردن روی چیزی، نهادن، گذاشتن
تصویری از برنهادن
تصویر برنهادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنهاده
تصویر برنهاده
مصوبه، مصوب، مقرر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنهادن
تصویر سرنهادن
خواب کردن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنهادن
تصویر بارنهادن
((نَ دَ))
زادن، زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنهادن
تصویر پرنهادن
((پَ نَ دَ))
ناتوان شدن، پرافکندن، کسی را از جایی بیرون راندن، آواره کردن، از سر خود دور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنهادن
تصویر سرنهادن
((~. نَ دَ))
فرمانبرداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنشاندن
تصویر برنشاندن
سوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنهادن
تصویر بازنهادن
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار نهادن
تصویر بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
قرار دادن چهره روی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانهادن
تصویر وانهادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر دادن
تصویر بر دادن
بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، کنایه از نتیجه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنشاندن
تصویر برنشاندن
سوار کردن، بر تخت نشاندن، کسی را بر جایی نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانهادن
تصویر فرانهادن
قرار دادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنشاندن
تصویر برنشاندن
((بَ نِ دَ))
سوار کردن، به سلطنت رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
((نَ دَ))
توجه کردن به جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
سوختن ومتغیر شدن رنگ از حرارت آتش، بیهودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردادن
تصویر بردادن
میوه دادن، ثمر دادن، نتیجه دادن، حاصل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنهاد
تصویر بدنهاد
نا نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنهاد
تصویر بدنهاد
بدسرشت، بدبنیاد، بدطینت، نانجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
((بَ هُ دَ))
نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن، پرهودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
سوزاندن، برای مثال چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو - ۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل قاطع وروشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان
تصویر برهان
(پسرانه)
دلیل، حجت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهان
تصویر برهان
فرنود، نخش، پروهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل، دلیل قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
گذاشتن، قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان
تصویر برهان
((بُ))
دلیل، جهت، جمع براهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
((نِ یا نَ دَ))
نشاندن، نصب کردن، قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن، بستن، عرضه کردن، پیش نهادن، تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن، گستردن، پهن کردن، پاشیدن، ریختن، ترتیب دادن، برپا کردن، تسلیم کردن، به حال خود گذاشتن، واگذاشتن،
جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن، تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن، خلق کردن، آفریدن، تالیف کردن، دوختن، دادن نام یا لقب و مانند آن، قرار گذاشتن، فرا دادن، سپردن،
فرض کردن، محسوب کردن، تصور کردن، قائل شدن، فرو افکندن، انداختن، جاری کردن، روان کردن، حکم کردن، فرمان دادن، ادا کردن، گذاردن، مرسوم کردن
مقدر شدن، هموار کردن، برابر دانستن، مساوی شمردن، منعقد کردن، بستن، نسبت دادن، منسوب کردن،
گذاشتن مثلاً دست بر دست نهاد، تقدیر کردن، مقرر کردن، برای مثال ریزی از چاشنی کام به کامم نرسید / روزی ای کآن ننهاده ست قدر می نرسد (خاقانی - ۵۲۴) متوجه کردن، معطوف کردن، برای مثال به علم و خواندن قرآن نهاده ای دل و گوش / جز از تو گوش نهاده به بانگ بربط و نای (فرخی - ۳۸۵) جماع کردن، برای مثال دنیا وفا ندارد لولی وشی ست این زن / گر رو کند و گر پشت می بایدش نهادن (سعید اشرف - لغتنامه - نهادن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
Instill
دیکشنری فارسی به انگلیسی