عرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فلک المحیط، چرخ برین، چرخ اکبر، فلک الافلاک، چرخ اثیر، چرخ اطلس، سپهران سپهر، طارم اعلیٰ آسمان، سپهر، برای مثال مه و خورشید با برجیس و بهرام / زحل با تیر و زهره بر گرزمان (دقیقی - ۱۰۴) بالاترین مرحلۀ بهشت، بهشت برین
عَرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فَلَکِ المُحیط، چَرخِ بَرین، چَرخِ اَکبَر، فَلَکُ الاَفلاک، چَرخِ اَثیر، چَرخِ اَطلس، سِپِهران سِپِهر، طارَمِ اَعلیٰ آسمان، سپهر، برای مِثال مه و خورشید با برجیس و بهرام / زحل با تیر و زهره بر گرزمان (دقیقی - ۱۰۴) بالاترین مرحلۀ بهشت، بهشت برین
نوعی ماهی با بدنی پهن و پوستی صاف که به وسیلۀ دستگاه مخصوصی که در بدن خود دارد نیروی برق تولید می کند، ماهی اژدر، اسپرماهی، سفره ماهی، ماهی برقی
نوعی ماهی با بدنی پهن و پوستی صاف که به وسیلۀ دستگاه مخصوصی که در بدن خود دارد نیروی برق تولید می کند، ماهیِ اَژدَر، اِسپَرماهی، سُفرِه ماهی، ماهیِ بَرقی
شاه مار. (یادداشت مؤلف). مار بزرگ و اژدها. (برهان) (ناظم الاطباء). مار نر و بزرگ و آنرا اژدرها و اژدها نیز گویند و بتازیش تنین و ثعبان خوانند. (شرفنامۀ منیری). بوآ: بهار خرمی بنگر عیان بر درگه دارا ز رویین برغمانش برق و از روئینه تن تندر. (از انجمن آرا) ، درگذشته. متوفی: از برفته همه جهان غمگین وز نشسته همه جهان دلشاد. (از تاریخ بیهقی). رجوع به رفتن و رفته شود
شاه مار. (یادداشت مؤلف). مار بزرگ و اژدها. (برهان) (ناظم الاطباء). مار نر و بزرگ و آنرا اژدرها و اژدها نیز گویند و بتازیش تنین و ثعبان خوانند. (شرفنامۀ منیری). بوآ: بهار خرمی بنگر عیان بر درگه دارا ز رویین برغمانش برق و از روئینه تن تندر. (از انجمن آرا) ، درگذشته. متوفی: از برفته همه جهان غمگین وز نشسته همه جهان دلشاد. (از تاریخ بیهقی). رجوع به رفتن و رفته شود
به صیغۀ تثنیه، دو ستاره اند یا هر دو شعری و آنها را منحوس دانند، و منه: لاخیر فی الزمان ما طلع المرزمان. (از منتهی الارب). نام دو کوکب اند از ثوابت. (برهان قاطع). دو ستاره اند از ستاره های باران. (از متن اللغه). نیز رجوع به مرزم شود
به صیغۀ تثنیه، دو ستاره اند یا هر دو شعری و آنها را منحوس دانند، و منه: لاخیر فی الزمان ما طلع المرزمان. (از منتهی الارب). نام دو کوکب اند از ثوابت. (برهان قاطع). دو ستاره اند از ستاره های باران. (از متن اللغه). نیز رجوع به مِرزم شود
فی الفور. درحال. بزودی. بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری. علی الفور. فی الحال. یکایک: شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم در زمان. فردوسی. میان کیی تاختن را ببست از آن شهر هم درزمان برنشست. فردوسی. ببردند هم درزمان پیش شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه. فردوسی. بریدند و هم درزمان او بمرد پر از خون روانش به خسرو سپرد. فردوسی. چو بوسید شد درزمان ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید. فردوسی. نوندی برافکند هم درزمان فرستاد نزدیک رستم دمان. فردوسی. درزمان گرددآتش و انگشت گر بگیرم به کف گل و شمشاد. مسعودسعد. آن پریزاده درزمان برخاست چون پری می پرید از چپ و راست. نظامی. دادند به شوهر جوانش کردند عروس درزمانش. نظامی. شهنشاه برخاست هم درزمان عنان تاب گشت از بر همدمان. نظامی. گر درافتد در زمین و آسمان زهره هاشان آب گردد درزمان. مولوی. طوطی اندر گفت آمد درزمان بانگ بر درویش بر زد کای فلان. مولوی. پس طلب کردند او را درزمان آقچه ها دادندو گفتند ای فلان. مولوی. جان بدهند درزمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری. سعدی. در زمان از بخارا بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ص 139)
فی الفور. درحال. بزودی. بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری. علی الفور. فی الحال. یکایک: شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم در زمان. فردوسی. میان کیی تاختن را ببست از آن شهر هم درزمان برنشست. فردوسی. ببردند هم درزمان پیش شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه. فردوسی. بریدند و هم درزمان او بمرد پر از خون روانش به خسرو سپرد. فردوسی. چو بوسید شد درزمان ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید. فردوسی. نوندی برافکند هم درزمان فرستاد نزدیک رستم دمان. فردوسی. درزمان گرددآتش و انگشت گر بگیرم به کف گل و شمشاد. مسعودسعد. آن پریزاده درزمان برخاست چون پری می پرید از چپ و راست. نظامی. دادند به شوهر جوانش کردند عروس درزمانش. نظامی. شهنشاه برخاست هم درزمان عنان تاب گشت از بر همدمان. نظامی. گر درافتد در زمین و آسمان زَهره هاشان آب گردد درزمان. مولوی. طوطی اندر گفت آمد درزمان بانگ بر درویش بر زد کای فلان. مولوی. پس طلب کردند او را درزمان آقچه ها دادندو گفتند ای فلان. مولوی. جان بدهند درزمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری. سعدی. در زمان از بخارا بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ص 139)
رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان) (از آنندراج). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری). رشته و ریسمان تافته که در سوزن جهت خیاطی کشند. (ناظم الاطباء) : جهد کردن بیش از آن در حرب طاقتشان نبود بگسلد چون بیش از آن تابی که باید درزمان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 99). در شهرگاه دوختن جامۀ عدوش بر درزمان کنند همی درزیان زیان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 119). رجوع به درزمون و درزنان شود
رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان) (از آنندراج). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری). رشته و ریسمان تافته که در سوزن جهت خیاطی کشند. (ناظم الاطباء) : جهد کردن بیش از آن در حرب طاقتشان نبود بگسلد چون بیش از آن تابی که باید درزمان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 99). در شهرگاه دوختن جامۀ عدوش بر درزمان کنند همی درزیان زیان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 119). رجوع به درزمون و درزنان شود
آسمان را گویند مطلقاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرش اعظم هم گفته اند که آسمان نهم باشد. (برهان). عرش خداوند عالم که آسمان نهم باشد. (ناظم الاطباء). در ادات به کاف فارسی گفته است، لیکن در لغت زند خواهد آمد که اصح کرشمان و کرژمان به ضم رای مهمله و ضم شین و زای فارسی است. (آنندراج) (انجمن آرا). اما گفتۀ صاحب انجمن آرا و به تبع اوآنندراج بر اساسی نیست و کلمه با کاف فارسی است و صحیح گرزمان است. (حاشیۀ برهان چ معین) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره با کرزمان. دقیقی (از انجمن آرا). زآن شادی و طرب که دو رخسار آن گل است بر حسن او بهشت کرزمان کند ثنا. مسعودسعد. ، مردم دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
آسمان را گویند مطلقاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرش اعظم هم گفته اند که آسمان نهم باشد. (برهان). عرش خداوند عالم که آسمان نهم باشد. (ناظم الاطباء). در ادات به کاف فارسی گفته است، لیکن در لغت زند خواهد آمد که اصح کرشمان و کرژمان به ضم رای مهمله و ضم شین و زای فارسی است. (آنندراج) (انجمن آرا). اما گفتۀ صاحب انجمن آرا و به تبع اوآنندراج بر اساسی نیست و کلمه با کاف فارسی است و صحیح گرزمان است. (حاشیۀ برهان چ معین) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره با کرزمان. دقیقی (از انجمن آرا). زآن شادی و طرب که دو رخسار آن گل است بر حسن او بهشت کرزمان کند ثنا. مسعودسعد. ، مردم دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
آسمان را گویند. (برهان). شعرا گویند آسمان است. (لغت فرس اسدی) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره بر گرزمان همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده ست فرمان. دقیقی (از فرهنگ اسدی). تا بود خورشید و مه بر گرزمان تا بود در کان عقیق وبهرمان پیش تیغ خسرو آفاق باد کوه خارا با مثال بهرمان. شمس فخری (از جهانگیری). ، عرش اعظم را نیز گفته اند که فلک الافلاک باشد. (برهان) (جهانگیری). کلمه پارسی (مستعمل زرتشتیان) ، فارسی گرزمان (آسمان). این کلمه در اوستا گرودمانا و گرونمانه، پازند گروثمان، سغدی غردمن، پارتی گردمان، اوراق مانوی به پارسی میانه گراسمان. و کلمه پارسی - فارسی گرزمان تلفظ متأخر و کلمه مغلوط است به معنی آسمان علیین، عرش خدا یا به معنی وسیعتر، آسمان، بهشت. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
آسمان را گویند. (برهان). شعرا گویند آسمان است. (لغت فرس اسدی) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره بر گرزمان همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده ست فرمان. دقیقی (از فرهنگ اسدی). تا بود خورشید و مه بر گرزمان تا بود در کان عقیق وبهرمان پیش تیغ خسرو آفاق باد کوه خارا با مثال بهرمان. شمس فخری (از جهانگیری). ، عرش اعظم را نیز گفته اند که فلک الافلاک باشد. (برهان) (جهانگیری). کلمه پارسی (مستعمل زرتشتیان) ، فارسی گرزمان (آسمان). این کلمه در اوستا گرودمانا و گرونمانه، پازند گروثمان، سغدی غردمن، پارتی گردمان، اوراق مانوی به پارسی میانه گراسمان. و کلمه پارسی - فارسی گرزمان تلفظ متأخر و کلمه مغلوط است به معنی آسمان علیین، عرش خدا یا به معنی وسیعتر، آسمان، بهشت. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
از رستاق ساوه و جزستان است. (تاریخ قم ص 116) ، ماله. (شرفنامۀ منیری) ، گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به برزه گاو شود
از رستاق ساوه و جزستان است. (تاریخ قم ص 116) ، ماله. (شرفنامۀ منیری) ، گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به برزه گاو شود
نام دستور خسرو پرویز. (فرهنگ شاهنامه) : به هر کاردستور بد برزمهر دبیری جهاندیده و خوب چهر. فردوسی، لقب جد موسی بن حسین انماط محدث است. (یادداشت مؤلف). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند. نام مؤبد بهرام گور: یکی موبدی نام او برزمهر بر آن رفتن راه بگشاد چهر. فردوسی. ابا موبدموبدان برزمهر چه ایزدگشسب آن مه خوبچهر. فردوسی نام دبیر انوشیروان. (فرهنگ شاهنامه) یکی از سران سپاه بهرام گور. (یادداشت مؤلف). پهلوان ایرانی زمان بهرام گور
نام دستور خسرو پرویز. (فرهنگ شاهنامه) : به هر کاردستور بد برزمهر دبیری جهاندیده و خوب چهر. فردوسی، لقب جد موسی بن حسین انماط محدث است. (یادداشت مؤلف). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند. نام مؤبد بهرام گور: یکی موبدی نام او برزمهر بر آن رفتن راه بگشاد چهر. فردوسی. ابا موبدموبدان برزمهر چه ایزدگشسب آن مه خوبچهر. فردوسی نام دبیر انوشیروان. (فرهنگ شاهنامه) یکی از سران سپاه بهرام گور. (یادداشت مؤلف). پهلوان ایرانی زمان بهرام گور
نوعی از ماهی پهن که در قاعده سرش آلتی مولد الکتریسته باشد و بدان سبب در بسودن آن دست و بازو لرزان گردد چندانکه آن ماهی زنده باشد و به عربی آن را رعاد گویند. وی دیگر ماهیان را بکشد. (از ناظم الاطباء)
نوعی از ماهی پهن که در قاعده سرش آلتی مولد الکتریسته باشد و بدان سبب در بسودن آن دست و بازو لرزان گردد چندانکه آن ماهی زنده باشد و به عربی آن را رَعاد گویند. وی دیگر ماهیان را بکشد. (از ناظم الاطباء)