عَرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فَلَکِ المُحیط، چَرخِ بَرین، چَرخِ اَکبَر، فَلَکُ الاَفلاک، چَرخِ اَثیر، چَرخِ اَطلس، سِپِهران سِپِهر، طارَمِ اَعلیٰ آسمان، سپهر، برای مِثال مه و خورشید با برجیس و بهرام / زحل با تیر و زهره بر گرزمان (دقیقی - ۱۰۴) بالاترین مرحلۀ بهشت، بهشت برین
آسمان را گویند. (برهان). شعرا گویند آسمان است. (لغت فرس اسدی) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره بر گرزمان همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده ست فرمان. دقیقی (از فرهنگ اسدی). تا بود خورشید و مه بر گرزمان تا بود در کان عقیق وبهرمان پیش تیغ خسرو آفاق باد کوه خارا با مثال بهرمان. شمس فخری (از جهانگیری). ، عرش اعظم را نیز گفته اند که فلک الافلاک باشد. (برهان) (جهانگیری). کلمه پارسی (مستعمل زرتشتیان) ، فارسی گرزمان (آسمان). این کلمه در اوستا گرودمانا و گرونمانه، پازند گروثمان، سغدی غردمن، پارتی گردمان، اوراق مانوی به پارسی میانه گراسمان. و کلمه پارسی - فارسی گرزمان تلفظ متأخر و کلمه مغلوط است به معنی آسمان علیین، عرش خدا یا به معنی وسیعتر، آسمان، بهشت. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
آسمان را گویند مطلقاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرش اعظم هم گفته اند که آسمان نهم باشد. (برهان). عرش خداوند عالم که آسمان نهم باشد. (ناظم الاطباء). در ادات به کاف فارسی گفته است، لیکن در لغت زند خواهد آمد که اصح کرشمان و کرژمان به ضم رای مهمله و ضم شین و زای فارسی است. (آنندراج) (انجمن آرا). اما گفتۀ صاحب انجمن آرا و به تبع اوآنندراج بر اساسی نیست و کلمه با کاف فارسی است و صحیح گرزمان است. (حاشیۀ برهان چ معین) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره با کرزمان. دقیقی (از انجمن آرا). زآن شادی و طرب که دو رخسار آن گل است بر حسن او بهشت کرزمان کند ثنا. مسعودسعد. ، مردم دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان) (از آنندراج). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری). رشته و ریسمان تافته که در سوزن جهت خیاطی کشند. (ناظم الاطباء) : جهد کردن بیش از آن در حرب طاقتشان نبود بگسلد چون بیش از آن تابی که باید درزمان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 99). در شهرگاه دوختن جامۀ عدوش بر درزمان کنند همی درزیان زیان. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 119). رجوع به درزمون و درزنان شود