جدول جو
جدول جو

معنی برخواج - جستجوی لغت در جدول جو

برخواج
(بَ خوا / خا)
برخواش. (آنندراج). دوک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هرچیز که سرد باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). برده مؤنث آن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برخلاف
تصویر برخلاف
برعکس، ضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخواه
تصویر درخواه
درخواست، خواهش، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
فرخاگ، خوراکی که از گوشت قلیه کرده و سرخ کرده و تخم مرغ تهیه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخوابه
تصویر برخوابه
تشک، زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی تخت خواب یا زمین می اندازند و بر آن می نشینند یا می خوابند، بستر، توشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
خواننده ای که پیش خوانی می کند و دیگران ذکر می گویند، مهمان محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
کسی که بدی دیگران را بخواهد، بداندیش، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوار
تصویر پرخوار
کسی که بسیار غذا بخورد، بسیار خوار، شکم پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخواه
تصویر بارخواه
آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخوار
تصویر بارخوار
خواربار، مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
آنکه بسیار بخوابد، خوابناک، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دوک. (آنندراج). بادریسه. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مرکّب از: بر + خوار، شریک. (ناظم الاطباء)، صاحب مایه که مزدوری بمایۀ او برای او کار کند و نفعرا بدو بازگرداند. (از صحاح الفرس)، شریکی که مایه یا قسمتی از مایه را داده است و کار نمی کند و تنها از سود شرکت سهم میبرد. (یادداشت مؤلف) :
ز بس عطا که دهد هرکه زو عطا بستد
گمان بری که مر او را شریک و برخوار است.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(بُ خوا / خا)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی اصفهان. محدود از شمال به کاشان و از جنوب به دهستان جی و سده و از خاور به بخش کوهپایه و از باختر به رشته کوههای خرسک و گندمان. این دهستان در جلگه واقع است و آب آن از چاه و قنوات است و محصول عمده آن غلات حبوبات و صیفی است. راه شوسۀ اصفهان به تهران از مغرب این دهستان میگذرد. برخوار از 32 آبادی تشکیل شده است. مرکز آن دستجرد و دههای مهمش مورچه خورت و ده نو و دولت آباد و سین است و 60872 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
آبی که از باران به سقف خانه فروچکد. (لغت فرس اسدی). دهخدا جملۀ فوق لغت فرس را چنین تصحیح کرده اند: آب باران که از سقف خانه فروچکد، ثوب برود، جامۀ پرزه دار. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)، سرد و خنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، هرچه خنک گرداند چیزی را. (منتهی الارب)،
{{اسم}} داروی چشم که از چیزهای سرد سازند. (منتهی الارب). سرمه ایست که بدان چشم را خنک کنند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). سرمه. (دهار). قسمی سرمه بوده که چشم را خنک میداشته است. هر دوایی مبرد، و بیشتر در داروهای چشم مستعمل است چون داروها چشم را خنک کند. داروها که برای خنک کردن چشم دردگین در چشم کنند. داروها که به چشم دردگن سردی و استراحت بخشد. ج، برودات. (یادداشت دهخدا) : برود رمان... اندر کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). وبرود هم اندر آخر فصل ربیع بهتر آید اًن شأاﷲ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهای قوت دهنده و تحلیل کننده می باید کشید چون برود حصرم و باسلیقون و روشنائی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنرا که حرارت قوی نباشد (اندر سلاق، نوعی بیماری چشم) اندر آخر علت، شیاف احمر لین و برود غوره و شیاف... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چشم شریعت به برود رسالت او روشن گشت. (تاریخ بیهق). بصایرایشان را برود هدایت و کحل توفیق روشن می گرداند. (تاریخ بیهق)، برودالظل، شخص خوش معاشرت، مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشخوار
تصویر بشخوار
باز مانده آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند سوء ر بشخور پیش خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرخواک
تصویر قرخواک
غرخوک هم آوای برخاک گوشتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوابه
تصویر برخوابه
توشک تشک، همخوابه هم بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخواب
تصویر بیخواب
بیدار، آنکه نتواند بخوابد، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخواه
تصویر درخواه
خواهش، در خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوار
تصویر برخوار
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند سر ذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
خواب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
بد اندیش، کینه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخلاف
تصویر برخلاف
ناساز باژ گونه باژ گونه وارونه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخواب
تصویر سرخواب
فنی است از کشتی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخوار
تصویر بشخوار
((بِ یا بُ خا))
بازمانده آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند، بشخور، پیش خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخوابه
تصویر برخوابه
((بَ خا بِ یا بَ))
توشک، تشک، همخوابه، هم بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخوان
تصویر سرخوان
((سَ خا))
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند، سرذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
((فَ خا))
قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخلاف
تصویر برخلاف
به وارون
فرهنگ واژه فارسی سره