جدول جو
جدول جو

معنی بربوده - جستجوی لغت در جدول جو

بربوده(بِ رُ دَ / دِ)
مرکّب از: ب + ربوده، مسلوب. ربوده. رجوع به ربوده شود، التفاف. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزویه
تصویر برزویه
(پسرانه)
طبیب مشهور انوشیروان و مترجم کلیله ودمنه از هندی به پهلوی، نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد (نگارش کردی: بهرزویه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بحبوحه
تصویر بحبوحه
میان و وسط چیزی یا امری، میان خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ببسوده
تصویر ببسوده
سوده، دست مالیده، دست مالی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
بالیده، نموکرده، بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر شده
تصویر بر شده
بالارفته، بلند شده، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآسوده
تصویر برآسوده
آسایش یافته، آرامش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابوته
تصویر بابوته
کوزۀ سفالی، کوزۀ پرآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربوده
تصویر ربوده
چیزی یا کسی که دریده شده، دربرده
فرهنگ فارسی عمید
(رُ دَ / دِ)
گرفتار. مجذوب و شیفته:
دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یار
عقلی چنان بجای نباشد ربوده را.
کاتبی.
- ربودۀ عشق، مغلوب عشق. گرفتار عشق:
که نه تنها منم ربودۀ عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت.
سعدی.
، گرفته و تاراج شده و دزدیده. (ناظم الاطباء). مختلس. خلسه. مسلوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در ثیاب ربوده از درویش
کی بدست آیدت بهشت و ثواب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
چیز. شی ٔ. (برهان) (از آنندراج). هر چیزی عموماً و هر جسمی. (ناظم الاطباء) ، نوچۀ اول عمر. (برهان) ، جوانی. (ناظم الاطباء) ، حنای دست و پا. (برهان). برنا. رجوع به برنا شود، آبدست خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خنک و سرد گردیدن. (از منتهی الارب). سرد شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
خنکی و سردی. (منتهی الارب). سردی. (دهار). ضد حرارت. (از اقرب الموارد). برودت. ج، برودات. (دهار). و رجوع به برودت شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
نام پسر ساوه شاه. (از آنندراج). برموزه. ورجوع به برموزه شود: چوبۀ تیر بر سینۀ شابه زد و او را بکشت و لشکر او را بغارتید و پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم، بهرام او را بکشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
سوده. فرسوده:
نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن
نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش.
ناصرخسرو، خاموش شدن از اندوه و خشم یا روی درهم کشیدن، تیزی نظر، نکته های رنگارنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
رنگ بگردانیده و نزدیک به سوختگی رسیده از حرارت آتش. پرهوده. رجوع به برهودن و پرهودن و پرهوده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
مرکّب از: ب + ربودن، ربودن. و گاه بسکون راء در ضرورت شعر آید:
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
عنصری.
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود بیکدم فلک چوگانی.
حافظ.
رجوع به ربودن شود، گری گوسفندان. (ناظم الاطباء)، صورتی از بریون است. رجوع به بریون شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 21هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف، متصل به مرزن آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 65 تن سکنه. و آب آن از چشمه و نهر محلی است. محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت، تهیۀ چوب و زغال است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی چ قاهره صص 27- 107شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروده
تصویر بروده
سردی خنکی، سرد شدن، زم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآسوده
تصویر برآسوده
آرام یافته، آسایش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآمده
تصویر برآمده
بالا آمده، ظاهر شده پدیدار گشته، برجسته، ورم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباره
تصویر برباره
حجره ای که بالای حجره دیگر باشد بالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباله
تصویر برباله
اسارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شده
تصویر بر شده
بالا رفته بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده، دزدیده تاراج شده، مجذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحبوحه
تصویر بحبوحه
میان و وسط هرچیزی، اصل ومیان چیزی، میان سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوده
تصویر ربوده
((رُ دِ یا دَ))
دربرده، تاراج شده، مجذوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
معاف
فرهنگ واژه فارسی سره