برازیدن، زیبایی، نیکویی گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز
برازیدن، زیبایی، نیکویی گُوِه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانِه، پانِه، پَهانِه، فَهانِه، بَغاز، پَغاز
به منظور، با این هدف که، به علت، به سبب، برای اختصاص دادن چیزی به کار می رود مثلاً این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است، در ازای، در برابر، نسبت به، به خاطر مثلاً برایش می میرد
به منظورِ، با این هدف که، به علتِ، به سببِ، برای اختصاص دادن چیزی به کار می رود مثلاً این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است، در ازایِ، در برابرِ، نسبت به، به خاطرِ مثلاً برایش می میرد
تیز و برّنده. قطعکننده. برّا. (آنندراج). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام، شمشیر بران. حربه حذباء، بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب) : شنیدم که باشد زبان سخن چو الماس بران و تیغ کهن. ابوشکور. چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ بران یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری. یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی. منوچهری. فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. (تاریخ بیهقی). غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک آفت بیشه شده ست تیشۀ بران او. خاقانی. ز آسمان کآن کبودکیمختی است تیغ برانش را قراب رساد. خاقانی. چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). سپر نفکند شیر غران ز چنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی. تیغهای کشیدۀ بران و پیکانهای آبدار چون باران. (ترجمه محاسن اصفهان). بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز خنجر تجربه بران تر از این میباید. شانی تکلو (از آنندراج). - امثال: حق شمشیر بران است. رجوع به برا شود
تیز و برّنده. قطعکننده. بُرّا. (آنندراج). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام، شمشیر بران. حربه حذباء، بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب) : شنیدم که باشد زبان سخن چو الماس بران و تیغ کهن. ابوشکور. چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ بران یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری. یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی. منوچهری. فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. (تاریخ بیهقی). غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک آفت بیشه شده ست تیشۀ بران او. خاقانی. ز آسمان کآن کبودکیمختی است تیغ برانْش را قراب رساد. خاقانی. چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). سپر نفکند شیر غران ز چنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی. تیغهای کشیدۀ بران و پیکانهای آبدار چون باران. (ترجمه محاسن اصفهان). بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز خنجر تجربه بران تر از این میباید. شانی تکلو (از آنندراج). - امثال: حق شمشیر بران است. رجوع به برا شود
برنده، پستان بند زنان چه بر بمعنی پستان هم آمده است و آنرا بعربی لبیبه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، پارچۀ دراز و کم پهنا یا نواری به پهنای چهار انگشت و بیشتر که طفل را چون در گهواره خوابانند بدان بندند تا نیفتد. (یادداشت بخط مؤلف). قماط. حزام، بربند اسب. لبب. کمربند اسب. سینه بند اسب: و اسبی بلند برنشستی بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت. (تاریخ بیهقی) ، ماهر. شخصی که در کاری مهارت تمام داشته باشد میگویند که فلانی در این کار بربند است. (آنندراج) ، مجموع و فراهم کرده شده، قابل تکمیل. (ناظم الاطباء)
بُرنده، پستان بند زنان چه بر بمعنی پستان هم آمده است و آنرا بعربی لبیبه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، پارچۀ دراز و کم پهنا یا نواری به پهنای چهار انگشت و بیشتر که طفل را چون در گهواره خوابانند بدان بندند تا نیفتد. (یادداشت بخط مؤلف). قماط. حزام، بربند اسب. لبب. کمربند اسب. سینه بند اسب: و اسبی بلند برنشستی بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت. (تاریخ بیهقی) ، ماهر. شخصی که در کاری مهارت تمام داشته باشد میگویند که فلانی در این کار بربند است. (آنندراج) ، مجموع و فراهم کرده شده، قابل تکمیل. (ناظم الاطباء)
به علت، به سبب، به جهت (تعلیل را رساند)، به خاطر، به منظور (در بیان هدف و مقصود از چیزی)، در برابر (در بیان برابری و تقابل ارزش و مقدار چیزی)، در مدت زمان، به مدت، نسبت به (در بیان رابطه و نسبت میان دو امر)
به علت، به سبب، به جهت (تعلیل را رساند)، به خاطر، به منظور (در بیان هدف و مقصود از چیزی)، در برابر (در بیان برابری و تقابل ارزش و مقدار چیزی)، در مدت زمان، به مدت، نسبت به (در بیان رابطه و نسبت میان دو امر)