- برآویختن
- بیکدیگر گلاویز شدن
معنی برآویختن - جستجوی لغت در جدول جو
- برآویختن
- آویختن به یکدیگر، گلاویز شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ممزوج کردن، مخلوط کردن، آمیختن، تخلیط
آمیختن، آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن
رفت و آمد، معاشرت
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
رفت و آمد، معاشرت
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
گلاویز شدن، آویزان شدن، چنگ در زدن، آویزان کردن
معلق ساختن، سرنگون کردن
معلق ساختن، سرنگون کردن
مخلوط کردن
آویزان کردن معلق نمودن، خشمناک کردن
آویزان کردن، تعلیق
بر کشیده، آخته
مخلوط کردن، درهم ساختن، مخلوط شدن، آمیزش پیدا کردن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
پیچیدن
بیختن چیزی با پرویزن، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
آویزان کردن از تعلیق، فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن، حمایل کردن تقلد، بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن، آویزان شدن، جنگ کردن با نبرد کردن با، چنگ زدن به تشبث به، چنگ زدن به چنگال افکندن (چنانکه گرگ و پلنگ بصید) -9 ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن، گرفتار شدن دچار گشتن، یا آویختن دل کسی بکسی. بدو تعلق خاطر یافتن
آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن
به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن
جنگ کردن، گلاویز شدن
به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن
جنگ کردن، گلاویز شدن
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
آویزان کردن، فرو گذاشتن، پایین انداختن، حمایل کردن، دار زدن، آویزان شدن، جنگیدن، چنگ زدن، تمسک جستن