بالا رفتن. (ناظم الاطباء). بالا آمدن. (فرهنگ فارسی معین). رسیدن. بلند شدن. بالا گرفتن. بالا کشیدن. بر شدن. بربلندی رفتن. به هوا رفتن. علاء. تعلیه. معالاه. تعلی. تعالی. استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن. (منتهی الارب). بگذرد سالیان که برناید روزی از مطبخش یکی خنجیر. خسروی. ببالا برآئی یکی مرغزار ببینی بکردار خرم بهار. فردوسی. سر تخت پستش برآمد بماه دگرباره شد شاه و بگرفت گاه. عنصری. ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار باد فروردین بجنبید از میان مرغزار. منوچهری. بروز پاک ناگه شب درآمد. (از تاریخ سیستان). ببالا برآمدند و طبل زدند و بانگ محمود کردند. (تاریخ سیستان). گر جهد کنی بعلم ازین چاه یک روز به مشتری برآیی. ناصرخسرو. میر تو رسول است طاعتش دار تا سرت برآید بچرخ خضرا. ناصرخسرو. ز دریا دودرنگ ابری برآمد ای نظامی جهان پرستی چند به بلندی برای پستی چند. نظامی. سرخجالتم از پیش برنمی آید که در چگونه بدریا برند ولعل بکان. سعدی. چون بر پشته ای برآمد که بر ضیعت های همدان و مواضع آن مشرف بود هیچ عمارتی ظاهر ندید. (تاریخ قم). لاوکی داشت پر از طعام و دود از سر او برمی آمد. (تاریخ قم). درختی که عمری برآمد بلند توان در یکی لحظه از بیخ کند. امیرخسرو. سراغ یوسف خود گیرم و قرار نگیرم اگر بماه برآیم و گر بچاه درافتم. سنجرکاشی (از آنندراج). اگر نزد آن شاه پردل شوی صد ایوان بکیوان برآیدترا. (از لغت نامۀ اوبهی). - برآمدن آواز و بانگ و تراک و تبیره و خروش و فریاد و غریو غوغا و نعره و نوا و... برخاستن آن. بلند شدن صدای آن: برآمد ’بدار’ و ’بگیر’ و ’ببند’ به تیغ و کمان و بگرز و کمند. فردوسی. چو شب روز شد بامداد پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه. فردوسی. بدانگه که لشکر بجنبد ز جای تبیره برآید ز پرده سرای. فردوسی. فکندند گویی بمیدان شاه برآمدخروش دلیران بماه. فردوسی. از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عسجدی. و غریو از خانگیان وی و اهل حرم برآمد. (تاریخ بیهقی). و غوغا از شهر برآمد که در پای وی رسن کرده بودند. (تاریخ بیهقی). چون روز شد کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی). نهاده گوش به آواز تعزیت شب و روز که تا که میرد یااز کجا برآید وای. سوزنی. از خانه بدرمیای تا برناید آواز منادیان که خر گم گشته. سوزنی. پیاپی شد غزلهای فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی. نظامی. سخن چون زآن بهار نو برآمد خروشی بیخود از خسرو برآمد. نظامی. برآید از جهان از خلق فریاد اگر باشد بدین شکل آدمیزاد. نظامی. - برآمدن از خواب، برخاستن و بیدار شدن: سپیده چو سرزد ز دریای آب سر شاه ایران برآمد ز خواب. فردوسی. در این میان حجام از خواب برآمد. (کلیله و دمنه). همانا بخت از خوابم برآمد که ماه نازنینم بر سرآمد. نظامی. - برآمدن باد، وزیدن آغاز کردن: برآمد بادی از اقصای بابل هبوبش خاره در و باره افکن. منوچهری. فی الحال بادی عظیم برآید. (ترجمه محاسن اصفهان). - برآمدن بخار یا دود، متصاعد شدن آن. به هوا رفتن آن: تیره بخاری برآمد از لب دریا جمله بپوشیده روی گنبد اخضر. مسعودسعد. از آن آتش برآمد دودت اکنون پشیمانی ندارد سودت اکنون. نظامی. نا گهی پای وجودش بگل اجل فرورفت و دود فراق از دودمانش برآمد. (گلستان سعدی). - برآمدن گرد، بپاخاستن آن. بهوا بلند شدن آن: همی ساختند آن دو لشکر نبرد همی تا برآمدبخورشید گرد. فردوسی. برآمد گردی از ره توتیارنگ که روشن چشم ازو شد چشم در سنگ. نظامی.
بالا رفتن. (ناظم الاطباء). بالا آمدن. (فرهنگ فارسی معین). رسیدن. بلند شدن. بالا گرفتن. بالا کشیدن. بر شدن. بربلندی رفتن. به هوا رفتن. علاء. تعلیه. معالاه. تعلی. تعالی. استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن. (منتهی الارب). بگذرد سالیان که برناید روزی از مطبخش یکی خنجیر. خسروی. ببالا برآئی یکی مرغزار ببینی بکردار خرم بهار. فردوسی. سر تخت پستش برآمد بماه دگرباره شد شاه و بگرفت گاه. عنصری. ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار باد فروردین بجنبید از میان مرغزار. منوچهری. بروز پاک ناگه شب درآمد. (از تاریخ سیستان). ببالا برآمدند و طبل زدند و بانگ محمود کردند. (تاریخ سیستان). گر جهد کنی بعلم ازین چاه یک روز به مشتری برآیی. ناصرخسرو. میر تو رسول است طاعتش دار تا سرت برآید بچرخ خضرا. ناصرخسرو. ز دریا دودرنگ ابری برآمد ای نظامی جهان پرستی چند به بلندی برای پستی چند. نظامی. سرخجالتم از پیش برنمی آید که در چگونه بدریا برند ولعل بکان. سعدی. چون بر پشته ای برآمد که بر ضیعت های همدان و مواضع آن مشرف بود هیچ عمارتی ظاهر ندید. (تاریخ قم). لاوکی داشت پر از طعام و دود از سر او برمی آمد. (تاریخ قم). درختی که عمری برآمد بلند توان در یکی لحظه از بیخ کند. امیرخسرو. سراغ یوسف خود گیرم و قرار نگیرم اگر بماه برآیم و گر بچاه درافتم. سنجرکاشی (از آنندراج). اگر نزد آن شاه پردل شوی صد ایوان بکیوان برآیدترا. (از لغت نامۀ اوبهی). - برآمدن آواز و بانگ و تراک و تبیره و خروش و فریاد و غریو غوغا و نعره و نوا و... برخاستن آن. بلند شدن صدای آن: برآمد ’بدار’ و ’بگیر’ و ’ببند’ به تیغ و کمان و بگرز و کمند. فردوسی. چو شب روز شد بامداد پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه. فردوسی. بدانگه که لشکر بجنبد ز جای تبیره برآید ز پرده سرای. فردوسی. فکندند گویی بمیدان شاه برآمدخروش دلیران بماه. فردوسی. از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عسجدی. و غریو از خانگیان وی و اهل حرم برآمد. (تاریخ بیهقی). و غوغا از شهر برآمد که در پای وی رسن کرده بودند. (تاریخ بیهقی). چون روز شد کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی). نهاده گوش به آواز تعزیت شب و روز که تا که میرد یااز کجا برآید وای. سوزنی. از خانه بدرمیای تا برناید آواز منادیان که خر گم گشته. سوزنی. پیاپی شد غزلهای فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی. نظامی. سخن چون زآن بهار نو برآمد خروشی بیخود از خسرو برآمد. نظامی. برآید از جهان از خلق فریاد اگر باشد بدین شکل آدمیزاد. نظامی. - برآمدن از خواب، برخاستن و بیدار شدن: سپیده چو سرزد ز دریای آب سر شاه ایران برآمد ز خواب. فردوسی. در این میان حجام از خواب برآمد. (کلیله و دمنه). همانا بخت از خوابم برآمد که ماه نازنینم بر سرآمد. نظامی. - برآمدن باد، وزیدن آغاز کردن: برآمد بادی از اقصای بابل هبوبش خاره در و باره افکن. منوچهری. فی الحال بادی عظیم برآید. (ترجمه محاسن اصفهان). - برآمدن بخار یا دود، متصاعد شدن آن. به هوا رفتن آن: تیره بخاری برآمد از لب دریا جمله بپوشیده روی گنبد اخضر. مسعودسعد. از آن آتش برآمد دودت اکنون پشیمانی ندارد سودت اکنون. نظامی. نا گهی پای وجودش بگل اجل فرورفت و دود فراق از دودمانش برآمد. (گلستان سعدی). - برآمدن گرد، بپاخاستن آن. بهوا بلند شدن آن: همی ساختند آن دو لشکر نبرد همی تا برآمدبخورشید گرد. فردوسی. برآمد گردی از ره توتیارنگ که روشن چشم ازو شد چشم در سنگ. نظامی.
فراوان وبر روی هم انبوه شده. (شرفنامۀ وحید) : برآموده ای دید از اندیشه دور زسرهای سنجاب و لفج سمور. نظامی. ، موریها. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : از هر یک از دو گرده (کلیه) رگی رسته است و بنزدیک مثانه آمده و بدو پیوسته و بدین دو رگ آب را بمثانه فرستد و آن رگها را طبیبان برابخ گویند یعنی موریها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
فراوان وبر روی هم انبوه شده. (شرفنامۀ وحید) : برآموده ای دید از اندیشه دور زسرهای سنجاب و لفج سمور. نظامی. ، موریها. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : از هر یک از دو گرده (کلیه) رگی رسته است و بنزدیک مثانه آمده و بدو پیوسته و بدین دو رگ آب را بمثانه فرستد و آن رگها را طبیبان برابخ گویند یعنی موریها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)