جدول جو
جدول جو

معنی برآرنده - جستجوی لغت در جدول جو

برآرنده
(گُ زَ دَ / دِ)
برآورنده. بناکننده. آفریننده:
برآرندۀ ماه وکیوان و هور
نگارندۀ فرّ و دیهیم و زور.
فردوسی.
چنین گفت کای برتر از جان پاک
برآرندۀ آتش و بادو خاک.
فردوسی.
برآرندۀ گردگردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
ای برآرندۀ سپهر بلند
انجم افروز و انجمن پیوند.
نظامی.
برآرندۀ سقف این بارگاه
نگارندۀ نقش این کارگاه.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
برآرنده
بنا کننده، آفریننده
تصویری از برآرنده
تصویر برآرنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردارنده
تصویر بردارنده
کسی که چیزی را از جایی برمی دارد، حمل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
تربیت کننده، پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورنده
تصویر برآورنده
بالا برنده، روا کننده، کسی که جاجت دیگری را روا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآسوده
تصویر برآسوده
آسایش یافته، آرامش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگردنده
تصویر برگردنده
باز پس آینده، مراجعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
شایسته، لایق، زیبنده، مناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارنده
تصویر بسارنده
کسی که زمین را شخم بزند و آمادۀ کاشتن کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱)، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
بازپس آینده. مراجعت کننده. (فرهنگ فارسی معین). عکوم. کرّار. ماصع. مأنل. مکرّ: عنود، برگردنده از راه. قلوب، بسیار برگردنده. کلط، برگردنده از خرمی و شادی. (از منتهی الارب)، آغاز سخن کردن. به سخن آمدن:
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی.
نظامی.
- برگشادن نهان، آشکار کردن امر مخفی.ظاهر ساختن راز:
نداند کسی آرزوی جهان
نخواهد بما برگشادن نهان.
فردوسی.
و رجوع به گشادن و نهان شود.
، آزاد کردن. خلاص کردن. از بندرها کردن. از بند رها دادن: پسر بزرگ خواجه احمد حسن... موقوف بود سارغ شرابدار بفرمان وی رابرگشاد. (تاریخ بیهقی ص 692). (رکن الدوله) انکاری عظیم بکرد و به مبالغتی هرچه تمامتر نامه ای سخت درازنوشت تا عضدالدولۀ بختیاری برگشاد. (مجمل التواریخ و القصص)، آشکار کردن. توضیح دادن:
چه آمد به پیشت زانگشتری
به من برگشا نیز این داوری.
فردوسی.
، گشودن. باز شدن.
- برگشادن ابر، زایل شدن آن. برطرف شدن آن. پراکنده شدن آن. از هم باز شدن آن:
نبینی ابر کو تندی نماید
بگرید سخت و آنگه برگشاید.
نظامی.
و رجوع به ابر برگشودن (ذیل گشودن) شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَرَ دَ / دِ)
پروردگار. پرورش دهنده. پروراننده. مربی. رب ّ. تربیت کننده. مؤدب. معلم:
تو با آفرینش بسنده نه ای
مشو تیز چون پرورنده نه ای.
فردوسی.
هر که از پرورنده رنج ندید
در جهان جز غم و شکنج ندید.
اوحدی.
پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورندۀ خود بیوفائی کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ دَ / دِ)
رافع. (دهار). بلندکننده. بر بالا برنده، ناگوارد. (منتهی الارب). ناگواری. (آنندراج). در حدیث است: اصل کل داء البرده. (منتهی الارب). تخمه. (از اقرب الموارد). این لفظ بر تخمه نیز اطلاق می شود چنانکه گفته اند اصل کل داءالبرده و چون بیماری تخمه معده را سرد کرده و از هضم طعام باز میدارد لهذا نام این بیماری را از مادۀ برودت گرفته اند و خالی از تناسب نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، وسط چشم. (منتهی الارب). در اصطلاح طب، برده رطوبت غلیظی است که در باطن پلک چشم متحجر میشود و در سفیدی به تگرگ شباهت دارد. (مقالۀ سیم از کتاب سوم از قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 69). رطوبتی غلیظ و متحجر در باطن مژگان و مایل بسفیدی باشد و مانند تگرگ در شکل و سختی و بهمین لحاظ بدین اسم نامیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ / دِ)
دریده:
ناسوده چو مار بر دریده
نغنوده چو مرغ پربریده.
نظامی (لیلی و مجنون ص 129).
رجوع به دریده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ / دِ)
انباشته. فراهم آمده. رجوع به آکنده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از برآوردن. بلندکننده. رفعت بخشنده:
خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
برآورندۀ نام و فرو برندۀ ننگ.
فرخی.
رجوع به برآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ دَ / دِ)
بالابرنده. به مقام بالا و برتر رساننده:
جهان بخیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیدۀ حق بود و برکشندۀ ما.
خاقانی.
رجوع به برکشیدن شود، صدای طوطی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرورش دهنده پروراننده پروردگار تربیت کننده مربی معلم مودب، جمع پرورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشنده
تصویر برکشنده
بمقام بالا وبرتر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم برازنده، شایسته لایق زیبنده: شغل برازنده، متناسب شکیل: اندام برازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورنده
تصویر برآورنده
بلند کننده، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
سراینده، گوینده داخل شونده، داخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآسوده
تصویر برآسوده
آرام یافته، آسایش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
اسم برگردیدن برگشتن، باز پس آینده مراجعت کننده، انتقال یابنده (بحالی)، تغییر یابنده، واژگون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
دمنده نفس دمنده، طلوع کننده طالع (ستارگان)، پدید شونده (صبح سپیده)، سخن گوینده، غضبناک شونده خشمگین گردنده، روینده سبرشونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردارنده
تصویر بردارنده
اسم برداشتن، کسی که چیزی را از جایی بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآکندن
تصویر برآکندن
انباشتن، پر کردن، ممتلی ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردمنده
تصویر بردمنده
((بَ دَ مَ دِ))
دمنده، طلوع کننده، پیدا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
((~. وَ دِ))
پرورش داده، برکشیده، اجابت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
((بَ زَ دَ))
شایسته، زیبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
آجل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
متناسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
ورجاوند
فرهنگ واژه فارسی سره