جدول جو
جدول جو

معنی بدلگامی - جستجوی لغت در جدول جو

بدلگامی
سرکشی، نافرمانی
تصویری از بدلگامی
تصویر بدلگامی
فرهنگ فارسی عمید
بدلگامی(بَ لِ)
عمل بدلگام. سرکشی. توسنی:
تو رایض من به خوشخرامی
من توسن تو به بدلگامی.
نظامی.
- بدلگامی کردن، سرکشی و نافرمانی کردن:
چو تازی فرس بدلگامی کند
خر مصریان را گرامی کند.
نظامی.
نازک اندام سرخوشی می کرد
بدلگامی و سرکشی می کرد.
سعدی (هزلیات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدسگالی
تصویر بدسگالی
بداندیشی، بدسگال بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
رسوایی، بی آبرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکامی
تصویر بدکامی
بدخواهی، بداندیشی، بدکام بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگرمی
تصویر دلگرمی
امیدواری، اطمینان، ضد دلسردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
اسبی که دهنه قبول نکند، اسب سرکش، نافرمان، کنایه از گردن کش، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لِ)
محمدیوسف بن محمد اشرف حسینی واسطی بلگرامی (1116- 1172 هجری قمری) . از فاضلان هندی و از اهالی بلگرام بوده است. او را اشعاری به فارسی و عربی می باشد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 31 از سبحهالمرجان و ابجد العلوم)
(1101- 1188 هجری قمری) محمد بن عبدالجلیل بلگرامی از ادیبان هندی و از اهالی بلگرام. وی اشعاری به فارسی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 56 از ابجد العلوم)
لغت نامه دهخدا
(بَ لُ)
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف).
- بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ)
بدسگال بودن. مقابل نیکوسگالی. (فرهنگ فارسی معین) : و با این همه رنج قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر. (کلیله و دمنه). کید، مکیدت، بدسگالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خبر بد. خبر مرگ. نعی. (یادداشت مؤلف) :
ور از من بدآگاهی آرد کسی
مباش اندرین کار غمگین بسی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء).
از این توسنی به که باشیم رام
که سیلی خورد مرکب بدلگام.
نظامی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
نافرمانی و عدم انقیاد. (ناظم الاطباء). بدلگامی. و رجوع به بدلگامی شود، بداندیش و بدخواه. (از ناظم الاطباء) ، ناسازگار. و رجوع به بدمهری و مهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد لجامی
تصویر بد لجامی
عمل بد لگام بد لجامی
فرهنگ لغت هوشیار
امیدواری اتکا مقابل دلسردی، اعتماد اطمینان، آسودگی آرامش، دوستی مودت، قهر غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد لگامی
تصویر بد لگامی
عمل بد لگام بد لجامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کامی
تصویر بد کامی
عمل بد کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلجام
تصویر بدلجام
بد لگام (لجام تازی شده لگام پارسی است) سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
اسب سرکش، بددهنه وسخت سر، مقابل خوش لگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نامی
تصویر بد نامی
بد نام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ستوری که دهنه را قبول نکند مرکوب (و مخصوصااسب) سرکشی چموش، شخص گردنکش یاغی نافرمان سخت سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسگالی
تصویر بدسگالی
بدسگال بودن مقابل نیکو سگالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
((بَ لِ))
حیوان سرکش، آدم گردنکش، یاغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگرمی
تصویر دلگرمی
((~. گَ))
امیدواری، اعتماد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
سوء شهرت، تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
بداندیشی، بدخواهی، بدسرشتی، بدگویی، بدنهادی، دشمنی، بدنفسی
متضاد: نیک نهادی، نیک خواهی، نیک اندیشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدلجام، بدرام
متضاد: خوش لگام، چموش، سرکش، نابه فرمان، نافرمان
متضاد: مطی، بفرمان، خیره سر، سخت سر، گردن کش، یاغی
متضاد: تسلیم، رام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
Vilification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
очернение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
Verleumdung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
наклеп
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
oszczerstwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
诽谤
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
difamação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
diffamazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی