عمل بدلگام. سرکشی. توسنی: تو رایض من به خوشخرامی من توسن تو به بدلگامی. نظامی. - بدلگامی کردن، سرکشی و نافرمانی کردن: چو تازی فرس بدلگامی کند خر مصریان را گرامی کند. نظامی. نازک اندام سرخوشی می کرد بدلگامی و سرکشی می کرد. سعدی (هزلیات)
عمل بدلگام. سرکشی. توسنی: تو رایض من به خوشخرامی من توسن تو به بدلگامی. نظامی. - بدلگامی کردن، سرکشی و نافرمانی کردن: چو تازی فرس بدلگامی کند خر مصریان را گرامی کند. نظامی. نازک اندام سرخوشی می کرد بدلگامی و سرکشی می کرد. سعدی (هزلیات)
محمدیوسف بن محمد اشرف حسینی واسطی بلگرامی (1116- 1172 هجری قمری) . از فاضلان هندی و از اهالی بلگرام بوده است. او را اشعاری به فارسی و عربی می باشد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 31 از سبحهالمرجان و ابجد العلوم) (1101- 1188 هجری قمری) محمد بن عبدالجلیل بلگرامی از ادیبان هندی و از اهالی بلگرام. وی اشعاری به فارسی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 56 از ابجد العلوم)
محمدیوسف بن محمد اشرف حسینی واسطی بلگرامی (1116- 1172 هجری قمری) . از فاضلان هندی و از اهالی بلگرام بوده است. او را اشعاری به فارسی و عربی می باشد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 31 از سبحهالمرجان و ابجد العلوم) (1101- 1188 هجری قمری) محمد بن عبدالجلیل بلگرامی از ادیبان هندی و از اهالی بلگرام. وی اشعاری به فارسی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 56 از ابجد العلوم)
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف). - بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف). - بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
بدسگال بودن. مقابل نیکوسگالی. (فرهنگ فارسی معین) : و با این همه رنج قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر. (کلیله و دمنه). کید، مکیدت، بدسگالی. (منتهی الارب)
بدسگال بودن. مقابل نیکوسگالی. (فرهنگ فارسی معین) : و با این همه رنج قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر. (کلیله و دمنه). کید، مکیدت، بدسگالی. (منتهی الارب)
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء). از این توسنی به که باشیم رام که سیلی خورد مرکب بدلگام. نظامی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام. نزاری قهستانی.
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء). از این توسنی به که باشیم رام که سیلی خورد مرکب بدلگام. نظامی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام. نزاری قهستانی.