جدول جو
جدول جو

معنی بدلگام

بدلگام((بَ لِ))
حیوان سرکش، آدم گردنکش، یاغی
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بدلگام

بدلگام

بدلگام
اسبی که دهنه قبول نکند، اسب سرکش، نافرمان، کنایه از گردن کش، یاغی
بدلگام
فرهنگ فارسی عمید

بدلگام

بدلگام
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء).
از این توسنی به که باشیم رام
که سیلی خورد مرکب بدلگام.
نظامی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
لغت نامه دهخدا

بدلگام

بدلگام
بدلجام، بدرام
متضاد: خوش لگام، چموش، سرکش، نابه فرمان، نافرمان
متضاد: مطی، بفرمان، خیره سر، سخت سر، گردن کش، یاغی
متضاد: تسلیم، رام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بد لگام

بد لگام
ستوری که دهنه را قبول نکند مرکوب (و مخصوصااسب) سرکشی چموش، شخص گردنکش یاغی نافرمان سخت سر
فرهنگ لغت هوشیار

بدلگامی

بدلگامی
عمل بدلگام. سرکشی. توسنی:
تو رایض من به خوشخرامی
من توسن تو به بدلگامی.
نظامی.
- بدلگامی کردن، سرکشی و نافرمانی کردن:
چو تازی فرس بدلگامی کند
خر مصریان را گرامی کند.
نظامی.
نازک اندام سرخوشی می کرد
بدلگامی و سرکشی می کرد.
سعدی (هزلیات)
لغت نامه دهخدا