معنی بدسگالی - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بدسگالی
بدسگالی
بدسگالی
بدسگال بودن. مقابل نیکوسگالی. (فرهنگ فارسی معین) : و با این همه رنج قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر. (کلیله و دمنه). کید، مکیدت، بدسگالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بدسگالی
بدسگالی
بداندیشی، بدخواهی، بدسرشتی، بدگویی، بدنهادی، دشمنی، بدنفسی متضاد: نیک نهادی، نیک خواهی، نیک اندیشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدسالی
بدسالی
خُشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قَحط سالی، تَنگ سال، تَنگ سالی
فرهنگ فارسی عمید
بدسگال
بدسگال
بداندیش، بدخواه، برای مِثال تو نیکوروش باش تا بدسگال / نیابد به نقص تو گفتن مجال (سعدی۱ - ۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.