بدسلوک. بدادا. بدخلق. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بدرفتار. بدمعامله. (یادداشت مؤلف). - کاشی بدلعاب، در تداول عامه، به کسی گویند که بدسلوک باشد. (یادداشت مؤلف)
بدسلوک. بدادا. بدخلق. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بدرفتار. بدمعامله. (یادداشت مؤلف). - کاشی بدلعاب، در تداول عامه، به کسی گویند که بدسلوک باشد. (یادداشت مؤلف)
پرشگفتی، بسیار عجیب، بسیار شگفت آور، آنکه کارهای شگفت انگیز بکند، شعبده باز، برای مثال ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود / تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود (فخرالدین اسعد - ۷۸)
پرشگفتی، بسیار عجیب، بسیار شگفت آور، آنکه کارهای شگفت انگیز بکند، شعبده باز، برای مِثال ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود / تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود (فخرالدین اسعد - ۷۸)
کسی که چون از خواب بیدارش کنند بدخویی آغازد، و این حال اکثر در اطفال مشاهده می شود. (آنندراج) : پس از عمری که شد بیدار از آمدشد جانان نگردد بخت با من رام بدخواب است پنداری. محمدسعید اشرف (از آنندراج). - بدخواب گشتن،پس از بیداری تندخو گشتن: بسان طفل بدخو بخت خواب آلوده ای دارم که گر بیدار سازم یک دمش بدخواب می گردد. محمدسعید اشرف (از آنندراج).
کسی که چون از خواب بیدارش کنند بدخویی آغازد، و این حال اکثر در اطفال مشاهده می شود. (آنندراج) : پس از عمری که شد بیدار از آمدشد جانان نگردد بخت با من رام بدخواب است پنداری. محمدسعید اشرف (از آنندراج). - بدخواب گشتن،پس از بیداری تندخو گشتن: بسان طفل بدخو بخت خواب آلوده ای دارم که گر بیدار سازم یک دمش بدخواب می گردد. محمدسعید اشرف (از آنندراج).
اسبی که سوار را نمی گذارد که سوارش شود. (آنندراج). اسب سرکش و توسن: اشهب گردون بدرکاب نگیرد جز پی یکران خوش عنان که تو داری. سیدحسن غزنوی. حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام. نزاری قهستانی.
اسبی که سوار را نمی گذارد که سوارش شود. (آنندراج). اسب سرکش و توسن: اشهب گردون بدرکاب نگیرد جز پی یکران خوش عنان که تو داری. سیدحسن غزنوی. حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام. نزاری قهستانی.
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء). از این توسنی به که باشیم رام که سیلی خورد مرکب بدلگام. نظامی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام. نزاری قهستانی.
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء). از این توسنی به که باشیم رام که سیلی خورد مرکب بدلگام. نظامی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام. نزاری قهستانی.
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف). - بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف). - بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)