نو بیرون آمده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیز نو و شگفت. بدیع. بدیعه. (یادداشت مؤلف). نو بیرون آمده. نوآمده. پیشین: قل ما کنت بدعاً من الرسل. (قرآن 9/46) ، گوی من از پیغامبران نه پیشین ام. (کشف الاسرار ج 9 ص 140) ، بدجنس. خبیث (صفت آدمی). (از یادداشت مؤلف)
نو بیرون آمده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیز نو و شگفت. بدیع. بدیعه. (یادداشت مؤلف). نو بیرون آمده. نوآمده. پیشین: قل ما کنت بدعاً من الرسل. (قرآن 9/46) ، گوی من از پیغامبران نه پیشین ام. (کشف الاسرار ج 9 ص 140) ، بدجنس. خبیث (صفت آدمی). (از یادداشت مؤلف)
بدعه. چیز نوپیدا و بی سابقه. آیین نو. رسم تازه. (فرهنگ فارسی معین) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48). از دوش فکن غاشیۀ مهر در این کوی چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست. سنایی. و رجوع به بدعه شود. - بدعت آوردن، چیزی نو و بی سابقه آوردن. راه و رسمی تازه نهادن: زحسن روی تو بر دین خلق می ترسم که بدعتی که نبوده ست در جهان آری. سعدی (بدایع). نظر با نیکوان رسمی است معهود نه این بدعت من آوردم به عالم. سعدی (بدایع). - بدعت گذار، آورنده رسم و آیین تازه. (از یادداشت مؤلف). - بدعت گذاشتن، رسم و آیین تازه پدید آوردن. (از یادداشت مؤلف). - بدعت نهادن، بدعت آوردن، راه و رسمی تازه نهادن: و بدعتهای بد که در خراسان آل سیمجور ودیگر متهوران نهاده بودند بیکبارگی محو گردانید. (کلیله و دمنه). هر که او بنهاد ناخوش بدعتی سوی او نفرین رود هر ساعتی. مولوی.
بدعه. چیز نوپیدا و بی سابقه. آیین نو. رسم تازه. (فرهنگ فارسی معین) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48). از دوش فکن غاشیۀ مهر در این کوی چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست. سنایی. و رجوع به بدعه شود. - بدعت آوردن، چیزی نو و بی سابقه آوردن. راه و رسمی تازه نهادن: زحسن روی تو بر دین خلق می ترسم که بدعتی که نبوده ست در جهان آری. سعدی (بدایع). نظر با نیکوان رسمی است معهود نه این بدعت من آوردم به عالم. سعدی (بدایع). - بدعت گذار، آورنده رسم و آیین تازه. (از یادداشت مؤلف). - بدعت گذاشتن، رسم و آیین تازه پدید آوردن. (از یادداشت مؤلف). - بدعت نهادن، بدعت آوردن، راه و رسمی تازه نهادن: و بدعتهای بد که در خراسان آل سیمجور ودیگر متهوران نهاده بودند بیکبارگی محو گردانید. (کلیله و دمنه). هر که او بنهاد ناخوش بدعتی سوی او نفرین رود هر ساعتی. مولوی.
هر آنچه اختراع شود نه بر مثالی که قبلاً بوده باشد. (از اقرب الموارد). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. بدیع. بدع. (نصاب الصبیان از یادداشت مؤلف) ، شرارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، فسق. فجور. زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) بدعت. بدعه: بقمع کردن فرعون بدعه موسی وار قلم در آن ید بیضاش مار می سازد. خاقانی. نوبتی بدعه را قهر تو برّد طناب صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین. خاقانی. و رجوع به بدعه و بدعت شود
هر آنچه اختراع شود نه بر مثالی که قبلاً بوده باشد. (از اقرب الموارد). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. بدیع. بدع. (نصاب الصبیان از یادداشت مؤلف) ، شرارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، فسق. فجور. زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) بدعت. بدعه: بقمع کردن فرعون بدعه موسی وار قلم در آن ید بیضاش مار می سازد. خاقانی. نوبتی ِ بدعه را قهر تو برّد طناب صیرفی ِ شرع را قدر تو زیبد امین. خاقانی. و رجوع به بدعه و بدعت شود
زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در حدیث آمده است: من عض علی شبدعه سلم من الآثام، آنکه دندان بر زبان گذارد از گناهان در امان ماند، کژدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، داهیه و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). ج، شبادع
زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در حدیث آمده است: من عَض علی شبدعه سلم من الآثام، آنکه دندان بر زبان گذارد از گناهان در امان ماند، کژدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، داهیه و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). ج، شَبادِع
پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز
پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز