معنی بدع - لغت نامه دهخدا
معنی بدع
- بدع
(اِ) - فصاحت و بلاغت بکار بردن. به طلاقت و گشاده زبانی سخن گفتن. (از دزی ج 1 ص 57) ، زناکار. فاسق و فاجر. (از ناظم الاطباء). فاجر. (آنندراج). زانی. (یادداشت مؤلف). زناکار. لواطکننده. (فرهنگ فارسی معین) : یا خواهر هرون (خطاب به مریم) هرگز مادر تو بدکار نبود و پدر تو هم بد نبود. (قصص الانبیاء). زن بدکار را زهر هلاک نکرد. (کلیله و دمنه) ، شریر. (ناظم الاطباء). شریر. موذی. (فرهنگ فارسی معین) ، بی انصاف. (ناظم الاطباء)
نو بیرون آوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چیز نو بیرون آوردن نه بر مثالی. اختراع. ابداع. ابتداع. (از اقرب الموارد).
فربه شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فربه گردیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا