جدول جو
جدول جو

معنی بدعه

بدعه
(بِ عَ)
هر آنچه اختراع شود نه بر مثالی که قبلاً بوده باشد. (از اقرب الموارد). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. بدیع. بدع. (نصاب الصبیان از یادداشت مؤلف) ، شرارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، فسق. فجور. زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
بدعت. بدعه:
بقمع کردن فرعون بدعه موسی وار
قلم در آن ید بیضاش مار می سازد.
خاقانی.
نوبتی بدعه را قهر تو برّد طناب
صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین.
خاقانی.
و رجوع به بدعه و بدعت شود
لغت نامه دهخدا