جدول جو
جدول جو

معنی بدایع - جستجوی لغت در جدول جو

بدایع
بدیع ها، تازه ها، نوها، شگفت ها، موجد و مبتدع ها، در علوم ادبی علومی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند، جمع واژۀ بدیع
تصویری از بدایع
تصویر بدایع
فرهنگ فارسی عمید
بدایع
(بَ یِ)
چیزهای تازه و نادر و عجیب. (ناظم الاطباء). تازه ها. نوباوه ها. نوپدیدکرده ها. نوآورده ها:
از هر صنایعی که بخواهی بر او اثر
وز هر بدایعی که بجویی برونشان.
فرخی.
و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه). می اندیشم که بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم. (کلیله و دمنه). ابوالنصر... عتبی در تحریر و تقریر این کتاب (تاریخ یمینی) سحر حلال نموده است و بدایع اعجاز اظهار کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 10). این کلمات از حکم و بدایع سخن امام ابوالطیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). در کتاب لطایف الاّداب از تصنیف عتبی نوادر اخبار و بدایع خطب و اشعار او (ابو جعفر محمد) بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصور است. (جهانگشای جوینی) ، بی اعتدالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدایع
چیزهای نادر وعجیب
تصویری از بدایع
تصویر بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
بدایع
((بَ یِ))
جمع بدیعه، تازه ها، نوها
تصویری از بدایع
تصویر بدایع
فرهنگ فارسی معین
بدایع
عجایب، شگفتی ها، ابتکارها، ابتکارات، بدیعه ها، طرفه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدیع
تصویر بدیع
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایع
تصویر بایع
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدایت
تصویر بدایت
آغاز، اول چیزی، اول کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بضایع
تصویر بضایع
بضاعت ها، سرمایه ها، دارایی ها، مالهایی که با آن تجارت کنند، کالاهای بازرگانی، جمع واژۀ بضاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودایع
تصویر ودایع
ودیعه ها، سپرده شده ها، در علم حقوق مالهایی که به امانت نزد کسی بگذارند، سپرده ها، جمع واژۀ ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدایع
تصویر خدایع
خدعه ها، مکرها، حیله ها، فریب ها، احتیال ها، شیدها، ناروها، قلّاشی ها، کیدها، دستان ها، نیرنگ ها، دلام ها، تزویرها، خاتوله ها، چاره ها، تنبل ها، کلک ها، ترفندها، دغلی ها، اشکیل ها، ترب ها، ستاوه ها، شکیل ها، گربه شانی ها، روغان ها، دویل ها، غدرها، ریو ها، گول ها، حقّه ها، جمع واژۀ خدعه
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
نگارنده و نویسندۀ بدایع، در تداول عامه، بدترکیب. بدصورت. بداخم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ یِ بَ)
رجوع به بدیع بلخی شود، مشکل پسند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج). که بصعوبت چیزی را پسندد. دیرپسند. دژپسند. دشوارپسند. (یادداشت مؤلف) :
سخنانش را بر دیده همی نقش کنند
بدپسندان همه بصره و آن بغداد.
فرخی (از آنندراج).
خاطر بدپسند من شاهی است
بر عروسان مدحت تو غیور.
مسعودسعد.
اختیار مطعوم بر مطعوم نتیجۀ حرص جاهلان باشد و همه ناز و نعمت طلبیدن کار کاهلان...
این مثل زآفتاب شهره تر است
بدپسند از بدی نبهره تر است.
(از مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از نامهای باری تعالی. (ناظم الاطباء). از اسماء باری تعالی است و معنی آن مبدع است زیرا که حضرت او بدیع است در نفس خود و برای او مثلی نیست. (از اقرب الموارد). نوآفرینندۀ آسمانها و زمینها. (مهذب الاسماء) :
بدیعی که شخص آفریند ز گل
روان و خرد بخشد و هوش و دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نو بیرون آورنده. (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی. (منتهی الارب) (آنندراج). نوکننده. (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائع، از مصدر بیع. فروشنده. برابر مشتری. (آنندراج). پرداخت کننده بها در برابر کالای فروخته شده. (از اقرب الموارد). ج، باعه. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(وَیِ)
جمع واژۀ ودیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امانتها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ودیعه شود.
- ودایع آفریدگار، رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین).
، جمع واژۀ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خدیعه. رجوع به خدیعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
بضائع. جمع واژۀ بضاعه، بضاعت. رجوع به هریک از کلمات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ یَ)
آغاز کردن. (غیاث اللغات) ، بیماری که بحکم طبیب مقید نباشد. (آنندراج). بی پروای در مصلحت طبیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بدایه و آنان گروهی از غلاه روافض اند که بداء رادر مورد خدای متعال جایز می دانند. (از کتاب الانساب سمعانی ورق 68 الف). و رجوع به بداء و بدائیه شود، مشکل پسندی. دیرپسندی
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بدایع. ج بدیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ بدیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به بدایع و بدیعه شود، در ترکی بمعنی شاخ درخت است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، شمشیر. (از فردوس اللغات از غیاث اللغات و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضایع
تصویر بضایع
جمع بضاعت (بضاعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدایت
تصویر بدایت
آغاز اول چیزی ابتدا. یا محکمه بدایت. دادگاه شهرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدائع
تصویر بدائع
بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایع
تصویر بایع
فروشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودایع
تصویر ودایع
امانتها، رعیت ها، ودایع آفریدگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایع
تصویر بایع
((یِ))
فروشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
((بَ))
نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدایت
تصویر بدایت
((بَ یَ))
آغاز، اول چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودایع
تصویر ودایع
((وَ یِ))
جمع ودیعه، امانت ها، سپرده ها
فرهنگ فارسی معین
آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع، مقدمه
متضاد: نهایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابتکاری، بکر، بی سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو
متضاد: کهنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خریدار، سوداگر، مشتری
متضاد: فروشنده، فروشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد