جدول جو
جدول جو

معنی بخچ - جستجوی لغت در جدول جو

بخچ
(بَ)
چیزی که با کوبیدن پهن شود. (شعوری). بخیچ. (ناظم الاطباء). چون میوۀ پخته که پای بر سر آن نهی و هرچه بدان ماند، کور کردن چشم و برکندن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کور کردن. لغتی است در بخص. (از اقرب الموارد). و رجوع به بخص شود، بیداد کردن بر کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج). ظلم کردن کسی را. (ناظم الاطباء). ستم کردن. (از تاج العروس) و قوله تعالی: و لاتبخسوا الناس، ای لاتظلموهم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بخچ
(بَ خِ)
تاب. (فرهنگ شعوری) ، زمینی که بی آب دادن برویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرعی که به آب باران زراعت شود. (از اقرب الموارد). زمینی که بر دهد بی آب دادن. (مهذب الاسماء). زمینی که با آب باران زراعت کنند. (از برهان قاطع). زمینی که بی آب دادن، به آب باران مزروع شود. للم. (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). زمینی که بی آب و پژمرده باشد و بباران سبز شود. دیم. (از انجمن آرا) (آنندراج) : و هیچ آب روان نباشد و نه کاریز وهمه غله ایشان بخس است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 140). و غلۀ آنجا (غندجان) بخس باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143). و غلۀ آنجا (خشت و کمارج) بعضی بخس است و بعضی باریاب. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143). وهمه غله ایشان (کازرون) بخس باشد و اعتماد بر باران دارند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 145). محصولی که از مردم بازارنشین ستانند. (ناظم الاطباء)، آنچه عشاران بعد گرفتن صدقه بحیلۀ مزد گیرند. (ناظم الاطباء)، پول قلب ناسره. (برهان قاطع). پول قلب و ناسره. (ناظم الاطباء). زر قلب. زر ناسره. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برخچ
تصویر برخچ
فرخج، زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، در علم زیست شناسی کفل اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخو
تصویر بخو
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، تاتوره، داتوره، تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیل بودن، زفتی، خست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخش
تصویر بخش
بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی،
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است،
در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین،
در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای
بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت
بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخچ
تصویر پخچ
پخش شده، پهن، کوفته، له شده، برای مثال ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن / به چهره زرد و به تن پخچ گشته چون دینار (کمال الدین اسماعیل - ۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخت
تصویر بخت
بهره، نصیب، طالع، اقبال، شانس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخس
تصویر بخس
ناقص، کم، اندک، زمینی که بدون آبیاری حاصل می دهد، زراعت دیم
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخسیدن، پخسیدن، پخس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخچ
تصویر بلخچ
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، اشخار، قلیا، شخیره، لخج، شخار، خشار
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
خود را در زیر بلندی گردانیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به بخچیزیدن شود، پژمرده ساختن. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری) ، پژمردن. ترنجیدن از غم یا درد. (یادداشت مؤلف) ، در رنج داشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ سروری). آزردن. (ناظم الاطباء) ، خرامیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به بخسان و پخسان و پخسانیدن و بخس و بخسی و بخسیدن و پخسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بوته ای است که من ّ شیرخشت، بر آن نشیند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
غلطانیدن. غلطیدن بر زمین. گردش کردن. گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
باغچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوشا (براو)، خوشا براو (شاد پروبال او بخاله تا امام جمله آزادان شد او (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کخچ
تصویر کخچ
کخج: (دست و پای و روی خوبان پر کلخچ روی پیران (ریش بیرون) زود از بس دود کخچ)
فرهنگ لغت هوشیار
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخچ
تصویر برخچ
زشت نازیبا، زبون سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوچ
تصویر بوچ
حشمت. شوکت، خود آرایی، توانایی، وقار. اندرون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش
تصویر بخش
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخت
تصویر بخت
طالع، اقبال، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخر
تصویر بخر
اسکنج گند دهان سکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخس
تصویر بخس
کم واندک، ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخع
تصویر بخع
خود کشی، چاه کندن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخق
تصویر بخق
پیس چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخم
تصویر بخم
منحنی، خمیده، خم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخن
تصویر بخن
دراز بالا بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچ
تصویر پخچ
پهن پهن شده کوفته پخ پخش پخج، پژمرده، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخچ
تصویر بلخچ
زاج سیاه قلیا شخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخچیر
تصویر بخچیر
نوعی گیاه شیر خشت در تداول اهالی قرای اطراف تربت حیدریه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخت
تصویر بخت
اقبال، شانس، طالع، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره