چندی از عطریات باشد که با آب تر کنند و بر آتش نهندتا مجلس معطر شود. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چندی از عطریات یکجا به آب یا بشربت ترکرده در مجلس بر آتشدان می نهند چون دود از آن برمی آید همه مجلس معطر می شود. (شرفنامۀ منیری). لخلخه. (سروری از آنندراج). خان آرزو می گوید: بخورشیشه آن باشد که خوشبویها در شیشه کرده آدمی را دهند تا بو کند و این اکثر بر امراض دماغی دیده شده. (آنندراج) ، کنایه از فاش کردن راز. (آنندراج) : دمی که بخیه کند راز من بلند شود صدای خندۀ چاک از لب گریبانها. سالک یزدی (از آنندراج)
چندی از عطریات باشد که با آب تر کنند و بر آتش نهندتا مجلس معطر شود. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چندی از عطریات یکجا به آب یا بشربت ترکرده در مجلس بر آتشدان می نهند چون دود از آن برمی آید همه مجلس معطر می شود. (شرفنامۀ منیری). لخلخه. (سروری از آنندراج). خان آرزو می گوید: بخورشیشه آن باشد که خوشبویها در شیشه کرده آدمی را دهند تا بو کند و این اکثر بر امراض دماغی دیده شده. (آنندراج) ، کنایه از فاش کردن راز. (آنندراج) : دمی که بخیه کند راز من بلند شود صدای خندۀ چاک از لب گریبانها. سالک یزدی (از آنندراج)
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود: همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام. فرخی. بلورینه تختی، در شاهوار بتی بر وی از زر گوهرنگار. (گرشاسب نامه)
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود: همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام. فرخی. بلورینه تختی، در شاهوار بتی بر وی از زر گوهرنگار. (گرشاسب نامه)
پشولیده. بشوریده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی). برهمزده وبشوریده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). شوریده و پریشان. (مؤید الفضلاء). برهمزده و پریشان. (سروری). مشوش. پریشان. شوریده. مضطرب: السغل، بشولیده اعضاء. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شوریدن و شوریده و بشولیدن شود: روزی من اندر کرمان بنزدیک وی اندر آمدم با جامۀ راه بشولیده. (کشف المحجوب هجویری). مردم را کالید کند تا اندیشه بشولیده شود. (کیمیای سعادت). البته آن پیغامبر عرب را تعرض نرسانی ووقت بر وی بشولیده نگردانی. (تاریخ بیهق). و خاندان ایشان خاندان علم و زهد بوده است چون در عمل سلطان خوض کردند کار بر بعض بشولیده گشت. (تاریخ بیهق). دل بخود بازآور و آرام گیر جمع کن خود را بشولیده ممیر. عطار (از سروری). نه یکران آسوده را برنشینی نه جغد بشولیده را برنشانی. (شرفنامۀ منیری). برسر آتش سودای توام سوخت جگر اینهم از کار بشولیدۀ خام دل ماست. (از سروری بدون ذکر نام شاعر).
پشولیده. بشوریده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی). برهمزده وبشوریده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). شوریده و پریشان. (مؤید الفضلاء). برهمزده و پریشان. (سروری). مشوش. پریشان. شوریده. مضطرب: السَغِل، بشولیده اعضاء. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شوریدن و شوریده و بشولیدن شود: روزی من اندر کرمان بنزدیک وی اندر آمدم با جامۀ راه بشولیده. (کشف المحجوب هجویری). مردم را کالید کند تا اندیشه بشولیده شود. (کیمیای سعادت). البته آن پیغامبر عرب را تعرض نرسانی ووقت بر وی بشولیده نگردانی. (تاریخ بیهق). و خاندان ایشان خاندان علم و زهد بوده است چون در عمل سلطان خوض کردند کار بر بعض بشولیده گشت. (تاریخ بیهق). دل بخود بازآور و آرام گیر جمع کن خود را بشولیده ممیر. عطار (از سروری). نه یکران آسوده را برنشینی نه جغد بشولیده را برنشانی. (شرفنامۀ منیری). برسر آتش سودای توام سوخت جگر اینهم از کار بشولیدۀ خام دل ماست. (از سروری بدون ذکر نام شاعر).
بمعنی عارض شده باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). این کلمه از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از فرهنگ دساتیر ص 239. رجوع به تاور شود
بمعنی عارض شده باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). این کلمه از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از فرهنگ دساتیر ص 239. رجوع به تاور شود
که به تازگی خریده شده است، بنده و زرخریدی که به تازگی خریده اند، کنایه از کنیزک تازه و سوگلی: خواندی آن نوخریده را از ناز بانوی روم و نازنین طراز. نظامی
که به تازگی خریده شده است، بنده و زرخریدی که به تازگی خریده اند، کنایه از کنیزک تازه و سوگلی: خواندی آن نوخریده را از ناز بانوی روم و نازنین طراز. نظامی
بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
پشولیده. شوریده. پریشان گشته و جذبه یافته. (از انجمن آرا). منقلب. پریشان. مضطرب. شوریده حالت: شد یک دو مه که بنده بشوریده حالت است زین اختر مشعبد و ایام چاپلوس. شهاب الدین محمد بن هما (از لباب الالباب). و رجوع به شوریدن و پشولیده و شوریده شود
پشولیده. شوریده. پریشان گشته و جذبه یافته. (از انجمن آرا). منقلب. پریشان. مضطرب. شوریده حالت: شد یک دو مه که بنده بشوریده حالت است زین اختر مشعبد و ایام چاپلوس. شهاب الدین محمد بن هما (از لباب الالباب). و رجوع به شوریدن و پشولیده و شوریده شود