جدول جو
جدول جو

معنی بخرد - جستجوی لغت در جدول جو

بخرد
خردمند
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
فرهنگ لغت هوشیار
بخرد
باخرد، هوشیار، عاقل، دانا، خردمند، داناسر، لبیب، خردومند، اریب، فرزانه، نیکورای، صاحب خرد، فرزان، راد، متدبّر، حصیف، پیردل، متفکّر، خردپیشه، فروهیده، خردور
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
فرهنگ فارسی عمید
بخرد
((بِ رَ))
خردمند، حکیم
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخردی
تصویر بخردی
خردمندی، هوشمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخردی
تصویر بخردی
باخردی، هوشمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگرد
تصویر بگرد
تباه و خراب بودن، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخرد
تصویر بیخرد
آنکه خرد ندارد بیعقل گول کودن مقابل بخرد باخرد خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخود
تصویر بخود
بخویش، خویشتن، باختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرک
تصویر بخرک
اژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخرد
تصویر بیخرد
احمق
فرهنگ واژه فارسی سره
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخجد
تصویر بخجد
ریم آهن، آنچه پس از گداختن در کوره می ماند
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخرک
تصویر بخرک
ارژن، درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک می روید، بادام کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدخرد
تصویر بدخرد
احمق، کودن، کم خرد، ابله، ریش کاو، شیشه گردن، چل، خام ریش، غمر، خرطبع، کهسله، گول، لاده، کردنگ، فغاک، کانا، بی عقل، کاغه، دبنگ، خل، دنگ، سبک رای، نابخرد، غتفره، کم عقل، تپنکوز، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارد
تصویر بارد
سرد، خنک، کنایه از بی مزه، خنک، کنایه از کسی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارد
تصویر بارد
((رِ))
سرد، بی ذوق، بی احساس، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم، جمع بوارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخردانه
تصویر بخردانه
معقول، منطقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخر
تصویر بخر
اسکنج گند دهان سکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، شعور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برد
تصویر برد
دور شو، دور باش، از راه دور شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، ادراک، تدبیر، فراست، هوش، دانش، زیرکی کوچک، صغیر کوچک، صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خره، خلیش، کیوغ، برای مثال آن کجا سرت برکشید به چرخ / با ز ناگه فرو بردت به خرد (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح، رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، ذهن، اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برد
تصویر برد
بردن، برنده شدن در بازی، کنایه از سود، نفع، آنچه در قمار از کسی می برند، مسافتی که گلوله پس از خارج شدن از لولۀ توپ یا تفنگ طی می کند، بن ماضی بردن
نوعی پارچۀ کتانی راه راه
برد یمانی: بهترین نوع برد که در یمن بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برد
تصویر برد
از راه به طرفی شدن، دور گردیدن از سر راه، برگردیدن، بردیدن
سرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برد
تصویر برد
((بَ))
سرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برد
تصویر برد
((بُ))
عمل بردن (در بازی)، مقابل باخت، سود، نفع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برد
تصویر برد
نوعی پارچه کتانی راه راه، که یمانی آن معروف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرد
تصویر خرد
((خَ))
گل و لای، لجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرد
تصویر خرد
((خ ِ رَ))
عقل، ادراک، دریافت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرد
تصویر خرد
((خُ))
کوچک، کم سال، کودک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرد
تصویر خرد
ریز، کوچک، هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر مثلاً پول خرد، خردسال، ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز، کنایه از بی اهمیت، زیردست
خرد کردن: ریز کردن، کوبیدن و نرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرد
تصویر خرد
Wisdom
دیکشنری فارسی به انگلیسی