جدول جو
جدول جو

معنی بخجد

بخجد
ریم آهن، آنچه پس از گداختن در کوره می ماند
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
تصویری از بخجد
تصویر بخجد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بخجد

بخجد

بخجد
ریم آهن را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). تفالۀ آهن که در عربی خبث الحدید گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 156) (فرهنگ ضیا). ریماهن. ریم و کثافت از هرچیزی بخصوص ریم آهن. (ناظم الاطباء) ، بخردن. زاریدن. بخود پیچیدن از رنج و درد. (ناظم الاطباء) ، به معنی الصبیان عربی است. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا

بخرد

بخرد
باخرد، هوشیار، عاقِل، دانا، خِرَدمَند، داناسَر، لَبیب، خِرَدومَند، اَریب، فَرزانِه، نیکورای، صاحِب خِرَد، فَرزان، راد، مُتَدَبِّر، حَصیف، پیردِل، مُتِفَکِّر، خِرَدپیشِه، فَروهیدِه، خِرَدوَر
بخرد
فرهنگ فارسی عمید

بخرد

بخرد
هوش. عقل. شعور. (ناظم الاطباء). بدین معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا