جدول جو
جدول جو

معنی بخارست - جستجوی لغت در جدول جو

بخارست(بُ رِ)
پایتخت رومانی. واقع در دشت دالاشی، بر کنار رود دیمبوویتزا، شهری صنعتی و تجارتی است. در 1769 میلادی بتصرف ترکان درآمد، سپس چند بار به دست اتریشیها و روسها و آلمانیها فتح شد و در 1916 در تصرف آلمانها بود. 1237000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدارست
تصویر مدارست
چیزی را به عنوان درس خواندن، مذاکرۀ درسی کردن، مذاکره و مباحثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالست
تصویر مخالست
به شتاب افکندن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربست
تصویر خاربست
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسات
تصویر بارسات
موسم بارندگی، بشکال، پشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
به کاری پرداختن و همیشه به آن مشغول بودن و تمرین کردن، مروسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه. (آنندراج). آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه است. (انجمن آرای ناصری). آنچه از خاربنان و امثال آن گرد باغ و گلزار فروبرند محافظت را و آن را پرچین و فلغند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه بر گرد دیوار با گل مستحکم کنند و پرچین نیز گویند. (فرهنگ خطی). آنچه در زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه بندند. (برهان قاطع). آنچه از خار گرد باغ و زراعت حصار سازند. (غیاث اللغه) (سراج اللغات). دیوارچه ای از خار. پوشش بر سر دیوار از خار. لوسی. (در تداول عامیانۀ مردم شمیران). در اصطلاح عامه آن را پرچ گویند و معروف است که در اطراف باغها و باغچه ها برای منع آمد و شد مردم میسازند و آن را از بوته های خاردار و درختان درهم ترتیب دهند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لغت پرچین شود:
جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست
دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان.
خاقانی.
بگرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم
که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید.
امیرخسرو دهلوی.
بر گرد لعل تو که زمرد کشید سر
از سبزه خار بست به شکر کشیده است.
(نصیری بدخشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ دَ)
خاربست کردن باغ. رجوع به خاربست کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
ملائکه و جن.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ)
نگهبانی. محافظت و حراست. (ناظم الاطباء).
- محارست کردن، پاس داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملک قناعت را محارست کنی. (گلستان).
، گوش داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ فَ)
مدارسه. خواندن. قرائت چیزی: می خواستم که این مکتوب نهان، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
اقلیم بشارات، یکی از نواحی اسپانیا. عربهای اندلس این نام را بجبال سیرانوادا و نهرهای جاری آن اطلاق کنند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 7، 76 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
پارچه های نازک زری دوزی که در شهر بنارس بافته می شود. رجوع به بنارس و بنارس زری شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آبنوس. (ناظم الاطباء) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
فصل باران هندوستان، (دمزن) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بار بستن:
کنون کاوفتادت ز غفلت بدست
طریقی نداردبجر باربست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بریت، بمعنی صحرا، و این لغتی است دربریه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بریه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مصدر مرکب مرخم است از برخاستن. قیام:
هرکه را بر سماط بنشستی
واجب آمد بخدمتش برخاست.
سعدی.
- نشست و برخاست، نشست و خاست. مجالست، توشک و نهالی. (برهان). تشک. دوشک. رختخواب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
جمع واژۀ بخور. داروهایی که در بخور دادن بکار می برند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخور شود
لغت نامه دهخدا
(بُ پُ)
بخارپخته. پخته شده با بخار. که با بخار پخته شود. غذا که با بخار پزند نه به آتش یا آب گرم. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بیعانه و پول پیشکی. (ناظم الاطباء). اعتبار. (دمزن). وعده ای را گویند که در خرید و فروش و اخذ و اعطا داده میشود: بسادست داد، یعنی وعده داد. (شعوری ج 1 ورق 152) :
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که بسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بُ رِ)
جای پر بخار و دود:
باغ را دید جمله خارستان
صفه را صفری از بخارستان.
نظامی (هفت پیکر) ، گنهکار را در پوست خر و سگ کشیدن. (غیاث اللغات). گنهکار را در پوست خر و سگ و گاو میکشند و این نوعی از سیاست است. (آنندراج) :
شود ز لطف هوا بر تنش قبای حریر
درین بهار گنهکار اگر کشند بخام.
کلیم
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ سَ)
ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درمان و علاج کردن. معالجه، مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت، ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5)، خو کردن. عادت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)، آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
تیمار کردن، درمان و علاج کردن، تمرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالست
تصویر مخالست
شتاب کردن عجله کردن، شتاب عجله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارست
تصویر محارست
نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری کوتاه که از خار و خاشاک بدور مزرعه و باغ سازند خاربند خارچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاست
تصویر برخاست
قیام، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسادست
تصویر بسادست
اعتبار، پول پیشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
((مُ رَ سَ))
تمرین کردن، به کاری به طور پیوسته پرداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالست
تصویر مخالست
شتاب کردن، عجله کردن، شتاب، عجله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارست
تصویر محارست
((مُ رَ سَ))
نگاهبانی کردن، پاسبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاربست
تصویر خاربست
((بَ))
پرچین، پرچینی ساخته شده از خار و خاشاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
پشتکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برفرست
تصویر برفرست
اکسپرت
فرهنگ واژه فارسی سره