معنی برفرست
برفرست
اکسپرت
تصویر برفرست
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با برفرست
بفرست
بفرست
بفرست
فرهنگ گویش مازندرانی
برودست
برودست
برومند
فرهنگ لغت هوشیار
برنشست
برنشست
سواری کردن، سوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بافراست
بافراست
آنکه فراست دارد باهوش زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
درپرست
درپرست
درباری، خدمتگزار، نوکر
فرهنگ لغت هوشیار
دیرفرست
دیرفرست
تلگراف غیر فوری را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
سرپرست
سرپرست
ولی، مسئول، رئیس، رییس، قیم، متولی
فرهنگ واژه فارسی سره
بررسته
بررسته
گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
برخاست
برخاست
قیام، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار