هرچیز را گویند که قیمت و بهای بسیار داشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). متاع قیمتی و گرانمایه. (آنندراج). هر چیزی که قیمت بسیار داشته باشد. گرانبها. قیمتی. (فرهنگ فارسی معین). ارزنده. پربها: بگفت و فرود آمد از خنگ عاج ز سر برگرفت آن بهاگیر تاج. فردوسی. جهاندار بنشست بر تخت عاج بیاویختند آن بهاگیر تاج. دوباره بهاگیر و دو گوشوار یکی طوق پرگوهر شاهوار. فردوسی. ز پیروزه و لعل و رویین دگر نبد چیزی آنجا بهاگیرتر. اسدی. هم از هر کجا چیز خیزد دگر بدین جای باشد بهاگیرتر. اسدی. نیست جمال و شرف شوشتر جز به بهاگیر و نکو ششتری. ناصرخسرو. بهاگیر و درخشانی ای شعر ناصر مگر خود نه شعری بدخشان نگینی. ناصرخسرو
هرچیز را گویند که قیمت و بهای بسیار داشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). متاع قیمتی و گرانمایه. (آنندراج). هر چیزی که قیمت بسیار داشته باشد. گرانبها. قیمتی. (فرهنگ فارسی معین). ارزنده. پربها: بگفت و فرود آمد از خنگ عاج ز سر برگرفت آن بهاگیر تاج. فردوسی. جهاندار بنشست بر تخت عاج بیاویختند آن بهاگیر تاج. دوباره بهاگیر و دو گوشوار یکی طوق پرگوهر شاهوار. فردوسی. ز پیروزه و لعل و رویین دگر نبد چیزی آنجا بهاگیرتر. اسدی. هم از هر کجا چیز خیزد دگر بدین جای باشد بهاگیرتر. اسدی. نیست جمال و شرف شوشتر جز به بهاگیر و نکو ششتری. ناصرخسرو. بهاگیر و درخشانی ای شعر ناصر مگر خود نه شعری بدخشان نگینی. ناصرخسرو
موضعی پائین تکریت. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). پس از فراغت از کارشام عبدالملک جنگ با ابن زبیر را آغاز کرد و در سال 71 هجری قمری بعراق لشکر کشید، مصعب بن زبیر بمقابلۀ او آمد، عبدالملک نامه ها بسران عراق نوشت تا از دور مصعب پراکنده شدند ولی مصعب که مرد شجاعی بود با عده کمی که داشت در باجمیرا بمقاومت ایستاد تا آنکه بزخم تیرهائی که بر او وارد شده بود از پا درآمد. (تاریخ اسلام فیاض چ دانشگاه طهران 1327 هجری قمری ص 159)
موضعی پائین تکریت. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). پس از فراغت از کارشام عبدالملک جنگ با ابن زبیر را آغاز کرد و در سال 71 هجری قمری بعراق لشکر کشید، مصعب بن زبیر بمقابلۀ او آمد، عبدالملک نامه ها بسران عراق نوشت تا از دور مصعب پراکنده شدند ولی مصعب که مرد شجاعی بود با عده کمی که داشت در باجمیرا بمقاومت ایستاد تا آنکه بزخم تیرهائی که بر او وارد شده بود از پا درآمد. (تاریخ اسلام فیاض چ دانشگاه طهران 1327 هجری قمری ص 159)
جمع واژۀ باسور، که نوعی از بیماری مقعد و بینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ باسور. بیماریی که در مقعد حادث گردد. (از اقرب الموارد). مرض مشهور و این جمع باسور است و آن گوشت پاره ای باشد که در مقعد یا بینی پیدا شود. (غیاث اللغات) .ماده ای که در اطراف مقعد متشکل شده و نوعاً موجب سیلان خون می گردد. (ناظم الاطباء). و آن عبارت از زیادتی است که بر دهانۀ مقعد روید و آن از خون سوداوی غلیظ پدید آید و آن دو قسم است: یکی بصورت تکمۀ کوچک که پهن گردد و ارغوانی رنگ باشد و هر یک از این دو قسم یا برآمده و آشکار است یا فرورفته و پنهان. و دیگر بواسیر بینی که گوشتی زائد در دماغ پیدا شود و گاه سست و سفید و بدون درد است و معالجۀ آن آسان باشد. وگاه سرخ و با درد سخت توأم است و معالجۀ آن نیز سخت است. مفرد این کلمه باسور است. و دارویی نیز که بکار برند باسوری میگویند. گاه این بیماری بر لب عارض شود و موجب ستبری و شقاق وسط لب گردد و آن بواسیر لب نامیده میشود. (از بحر الجواهر). بواسیر یا تکمۀ اتساع سیاهرگهای دور مخرج نشستن، غالباً ناشی از یبوست و ضعف جریان خون و فشار وارد بر جدار امعاء مستقیم (قسمت انتهای قولون نازل) است. (دائره المعارف فارسی). جمع واژۀ باسور (مفرد آن در فارسی مستعمل نیست). از نظر پزشکی تورم مخاط و انساج عضلانی و پوششی اعضای داخلی، تورم سیاهرگهای نزدیک به مقعد در راست روده که اغلب دردناک است و ممکن است در نتیجۀ فشار، شکاف برداشته و خون دفع شود. بواسیر مقعد. (فرهنگ فارسی معین) : پس نالان شد (بغراخان) بعلت بواسیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). اقسام آن: - بواسیر لحمی، پولیپ. - بواسیر لحمی اذن، پولیپ گوش. - بواسیر لحمی بینی، پولیپ بینی. - بواسیر لحمی رحم، پولیپ رحم
جَمعِ واژۀ باسور، که نوعی از بیماری مقعد و بینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جَمعِ واژۀ باسور. بیماریی که در مقعد حادث گردد. (از اقرب الموارد). مرض مشهور و این جمع باسور است و آن گوشت پاره ای باشد که در مقعد یا بینی پیدا شود. (غیاث اللغات) .ماده ای که در اطراف مقعد متشکل شده و نوعاً موجب سیلان خون می گردد. (ناظم الاطباء). و آن عبارت از زیادتی است که بر دهانۀ مقعد روید و آن از خون سوداوی غلیظ پدید آید و آن دو قسم است: یکی بصورت تکمۀ کوچک که پهن گردد و ارغوانی رنگ باشد و هر یک از این دو قسم یا برآمده و آشکار است یا فرورفته و پنهان. و دیگر بواسیر بینی که گوشتی زائد در دماغ پیدا شود و گاه سست و سفید و بدون درد است و معالجۀ آن آسان باشد. وگاه سرخ و با درد سخت توأم است و معالجۀ آن نیز سخت است. مفرد این کلمه باسور است. و دارویی نیز که بکار برند باسوری میگویند. گاه این بیماری بر لب عارض شود و موجب ستبری و شقاق وسط لب گردد و آن بواسیر لب نامیده میشود. (از بحر الجواهر). بواسیر یا تکمۀ اتساع سیاهرگهای دور مخرج نشستن، غالباً ناشی از یبوست و ضعف جریان خون و فشار وارد بر جدار امعاء مستقیم (قسمت انتهای قولون نازل) است. (دائره المعارف فارسی). جَمعِ واژۀ باسور (مفرد آن در فارسی مستعمل نیست). از نظر پزشکی تورم مخاط و انساج عضلانی و پوششی اعضای داخلی، تورم سیاهرگهای نزدیک به مقعد در راست روده که اغلب دردناک است و ممکن است در نتیجۀ فشار، شکاف برداشته و خون دفع شود. بواسیر مقعد. (فرهنگ فارسی معین) : پس نالان شد (بغراخان) بعلت بواسیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). اقسام آن: - بواسیر لحمی، پولیپ. - بواسیر لحمی اذن، پولیپ گوش. - بواسیر لحمی بینی، پولیپ بینی. - بواسیر لحمی رحم، پولیپ رحم
نام شهری در دکن هندوستان در ایالتی به همین نام واقع در 370 هزارگزی جنوب غربی بمبئی. مسجد سلطان محمدشاه در آن شهر معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بموقع افتادن. درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن: ز هر دانشی زو بپرسید رای همه پاسخ آمد یکایک بجای. فردوسی. ، حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن: بدو گفت آن چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای. فردوسی. به شهری که آرام و رای آیدت همه آرزوها بجای آیدت. فردوسی. مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. (التفهیم بیرونی)
نام شهری در دکن هندوستان در ایالتی به همین نام واقع در 370 هزارگزی جنوب غربی بمبئی. مسجد سلطان محمدشاه در آن شهر معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بموقع افتادن. درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن: ز هر دانشی زو بپرسید رای همه پاسخ آمد یکایک بجای. فردوسی. ، حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن: بدو گفت آن چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای. فردوسی. به شهری که آرام و رای آیدت همه آرزوها بجای آیدت. فردوسی. مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. (التفهیم بیرونی)
دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 20 هزارگزی جنوب خاور خورموج و حاشیۀ جنوبی رود مند در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 179 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن خرما و غلات و تنباکو و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است دوفرسنگی شمالی کاکی. (از فارسنامه ناصری)
دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 20 هزارگزی جنوب خاور خورموج و حاشیۀ جنوبی رود مند در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 179 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن خرما و غلات و تنباکو و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است دوفرسنگی شمالی کاکی. (از فارسنامه ناصری)