مرغزارها. (منتهی الارب). جمع واژۀ بثنه، قرارگرفتن. آرام یافتن. بر جای قرار یافتن: بجاآمدند آن سپاه مهان شدند آفرین خوان به شاه جهان. فردوسی. و رجوع به جا و بجای آمدن شود
مرغزارها. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ بثنه، قرارگرفتن. آرام یافتن. بر جای قرار یافتن: بجاآمدند آن سپاه مهان شدند آفرین خوان به شاه جهان. فردوسی. و رجوع به جا و بجای آمدن شود
جمع واژۀ بثنه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بثنه شود، شناختن. دانستن. (انجمن آرای ناصری). تشخیص دادن: یکی از بزرگان محمود را بخواب دید که همه اندام او ریخته و خاک شده مگر چشم او که در چشمخانه همی گردید. همه بزرگان در تأویل آن فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست. (گلستان). ، ثابت کردن. آماده کردن. در جای خود قرار دادن. بکار داشتن: نبشتن ز گفتن مهمتر شناس بگاه نوشتن بجا آر هوش. مسعود سعد. و رجوع به بجای آوردن شود
جَمعِ واژۀ بَثنَه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بثنه شود، شناختن. دانستن. (انجمن آرای ناصری). تشخیص دادن: یکی از بزرگان محمود را بخواب دید که همه اندام او ریخته و خاک شده مگر چشم او که در چشمخانه همی گردید. همه بزرگان در تأویل آن فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست. (گلستان). ، ثابت کردن. آماده کردن. در جای خود قرار دادن. بکار داشتن: نبشتن ز گفتن مهمتر شناس بگاه نوشتن بجا آر هوش. مسعود سعد. و رجوع به بجای آوردن شود
نگه دارنده، پسوند متصل به واژه به معنای محافظت کننده مثلاً پاسبان، دربان، دروازه بان، شتربان، باغبان، پالیزبان، فیلبان، صاحب، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً مهربان آواز، فریاد بام، برای مثال سر فروکردم دمی از بان چرخ / تا زنم من چرخ ها بر سان چرخ (مولوی - مجمع الفرس - بان) درختی با برگ های پرمانند و گل های انبوه که برگ، دانه و غلاف آن مصرف خوراکی دارد، روغن معطری که از دانه های پسته مانند این گیاه می گرفتند، حب البان، برای مثال چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب (فردوسی - ۱/۴۳)
نگه دارنده، پسوند متصل به واژه به معنای محافظت کننده مثلاً پاسبان، دربان، دروازه بان، شتربان، باغبان، پالیزبان، فیلبان، صاحب، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً مهربان آواز، فریاد بام، برای مِثال سر فروکردم دمی از بان چرخ / تا زنم من چرخ ها بر سان چرخ (مولوی - مجمع الفرس - بان) درختی با برگ های پَرمانند و گل های انبوه که برگ، دانه و غلاف آن مصرف خوراکی دارد، روغن معطری که از دانه های پسته مانند این گیاه می گرفتند، حب البان، برای مِثال چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب (فردوسی - ۱/۴۳)
نام ناحیه ای از دمشق. برخی نیز گفته اندکه نام قریه ای بین دمشق و اذرعات است و ایوب پیغمبراز آن جای بود. (از معجم البلدان). نام دهی در دمشق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بثنیه شود
نام ناحیه ای از دمشق. برخی نیز گفته اندکه نام قریه ای بین دمشق و اذرعات است و ایوب پیغمبراز آن جای بود. (از معجم البلدان). نام دهی در دمشق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بثنیه شود
مرغزار. (از آنندراج). ج، بثن. (از منتهی الارب). ج، بثن. (اقرب الموارد) ، باز به بستر افتادن. از ناتوانی از پا افتادن. (آنندراج) : خستۀ درد و محبت را سر بیهوده نیست بارها به گشته و دیگر بجا افتاده است. شفائی. دل خسته که به تدبیر تغافل به شد باز پرهیز نکرده ست و بجا افتاده است. شفائی. ، بموقع افتادن متناسب برآمدن
مرغزار. (از آنندراج). ج، بُثُن. (از منتهی الارب). ج، بِثن. (اقرب الموارد) ، باز به بستر افتادن. از ناتوانی از پا افتادن. (آنندراج) : خستۀ درد و محبت را سر بیهوده نیست بارها به گشته و دیگر بجا افتاده است. شفائی. دل خسته که به تدبیر تغافل به شد باز پرهیز نکرده ست و بجا افتاده است. شفائی. ، بموقع افتادن متناسب برآمدن
نضربن محرزبن بعیث بثنی از نواحی دمشق، و از رواه حدیث بود. (از معجم البلدان) ، بموقع رسیدن، به حد مردان رسیدن. بالغ شدن: چون فرزند امیرالمؤمنین بجاء (بجای) رسد، این عهده (که هارون را بخلع خود بازدارم) بر من. (مجمل التواریخ والقصص)
نضربن محرزبن بعیث بثنی از نواحی دمشق، و از رواه حدیث بود. (از معجم البلدان) ، بموقع رسیدن، به حد مردان رسیدن. بالغ شدن: چون فرزند امیرالمؤمنین بجاء (بجای) رسد، این عهده (که هارون را بخلع خود بازدارم) بر من. (مجمل التواریخ والقصص)