جمع واژۀ بثنه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بثنه شود، شناختن. دانستن. (انجمن آرای ناصری). تشخیص دادن: یکی از بزرگان محمود را بخواب دید که همه اندام او ریخته و خاک شده مگر چشم او که در چشمخانه همی گردید. همه بزرگان در تأویل آن فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست. (گلستان). ، ثابت کردن. آماده کردن. در جای خود قرار دادن. بکار داشتن: نبشتن ز گفتن مهمتر شناس بگاه نوشتن بجا آر هوش. مسعود سعد. و رجوع به بجای آوردن شود