جدول جو
جدول جو

معنی بشن

بشن
قد و قامت، برای مثال وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری - مجمع الفرس - بشن)، تن، بدن، سینه
تصویری از بشن
تصویر بشن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بشن

بشن

بشن
کی بشن، نیای لهراسب. لهراسب بن اروندشاه بن کی بشن بن کیقباد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری ص 95 لندن شود
لغت نامه دهخدا

بشن

بشن
بش. نام هفتمین منزل از منازل قمر نزد عرب. (خورتک) ’یوستی بندهش 88’ = سغدی: شنوند = خوارزمی: خویا = عربی: هنعه. منزل چهارم از منازل قمر نزد ایرانیان. (گاه شماری ص 205) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین: بشن)
لغت نامه دهخدا

بشن

بشن
. بمعنی قد و بالا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 186). بمعنی قد و بالا و اندام و بدن آدمی آمده و بمعنی بر و سینه اصح است و از شیرازیان مکرر شنیده شده که در مقام برهنگی و گرسنگی گفته اند: نه بشنم پوشیده و نه شکمم سیر است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
سهای بشن و بالای تو داده
دل پر درد و میشم خیره بالا.
بندار رازی
(از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1141).
وه که برخی ز پای تا سر او
بشن و بالای چون صنوبر او.
انوری (از جهانگیری) (رشیدی) (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا