صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است. فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن. (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 154) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مهر مفکن برین سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه واری شو بد او را کمرت سخت بتنج. رودکی
صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است. فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن. (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 154) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مهر مفکن برین سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه واری شو بد او را کمرت سخت بتنج. رودکی
دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، ارز، برنگ، کرنج، گرنج آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود، پرنگ برنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد برنج دم سیاه: نوعی برنج بلند که دم شالی آن سیاه است برنج صدری: نوعی برنج دانه بلند برنج کابلی: برنگ کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنگ کابلی: برنج کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنج گرده: نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، اَرُز، بِرِنگ، کُرَنج، گُرَنج آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود، پرنگ بِرِنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد بِرِنج دم سیاه: نوعی برنج بلند که دُم شالی آن سیاه است بِرِنج صدری: نوعی برنج دانه بلند بِرِنج کابلی: برنگ کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد برنگ کابلی: بِرِنج کابلی، در علم زیست شناسی گیاهی با شاخه های دراز، برگ های بیضی، گل های سفید خوشه ای و میوه ای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد بِرِنج گِرده: نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
خشکی و داغی باشد که بر روی و اندام مردم افتد و آن را به عربی کلف خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78) ، سوزانیدن. محترق ساختن. رجوع به سوختن شود
خشکی و داغی باشد که بر روی و اندام مردم افتد و آن را به عربی کَلَف خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78) ، سوزانیدن. محترق ساختن. رجوع به سوختن شود
فروشندگانی که تعارف بسیار کنند و در برابر قیمت پیشنهاد شده مدتها مقاومت میکنند. (از دزی ج 1 ص 101) ، گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد)
فروشندگانی که تعارف بسیار کنند و در برابر قیمت پیشنهاد شده مدتها مقاومت میکنند. (از دزی ج 1 ص 101) ، گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد)
قدر و مقدار و اندازۀ چیزی. (برهان) (آنندراج). اندازه و قدر هر چیزی. (شرفنامۀ منیری) ، شخص درشت و گول و سنگین و منتفخ که برای کار خیری بپا نمی خیزد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، شخصی که به وعده وفا نکند. (از ذیل اقرب الموارد)
قدر و مقدار و اندازۀ چیزی. (برهان) (آنندراج). اندازه و قدر هر چیزی. (شرفنامۀ منیری) ، شخص درشت و گول و سنگین و منتفخ که برای کار خیری بپا نمی خیزد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، شخصی که به وعده وفا نکند. (از ذیل اقرب الموارد)
تابش و طراوت رخسار و آبرو. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (انجمن آرا). طراوت رخسار و آب روی. (از آنندراج). تابش روی باشد. (سروری). طراوت رخسار و آب رو. (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام). تاب روی. (شرفنامۀ منیری). آب و رنگ رخسار. تر و تازگی رخسار.
تابش و طراوت رخسار و آبرو. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (انجمن آرا). طراوت رخسار و آب روی. (از آنندراج). تابش روی باشد. (سروری). طراوت رخسار و آب رو. (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام). تاب روی. (شرفنامۀ منیری). آب و رنگ رخسار. تر و تازگی رخسار.
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی است در دامنه و گرمسیر. 206 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و زیره و میوه جات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی است در دامنه و گرمسیر. 206 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و زیره و میوه جات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیۀ نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حارۀ امریکا و در جنوب ایتالیا زراعت برنج متداول است. و در ایران در سواحل دریای خزر و فارس و اصفهان زراعت برنج از محصولات عمده می باشد. و بهترین برنج های ایران برنج صدری مازندران و برنج چنپای فارس و برنج ارزویۀ کرمان است. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره گندمیان جزء دستۀ غلات که در زمینهای باتلاقی کشت می شود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد. گلهایش دارای شش پرچم و دانه های سفیدرنگش را زبانچه های گل کاملاً فراگرفته اند که شلتوک نامیده میشوند. ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بندبند است و ارتفاع آنها تا یک متر و نیم هم میرسد. این نوع ساقه ها را اصطلاحاً ماشوره گویند و بمصرف تغذیۀ دامها میرسد. (از فرهنگ فارسی معین). از مآخذ قدیم میتوان دانست که در روزگار هخامنشیان برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). به فارسی اسم ارز است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). ارز. (نصاب). رزّ. رنز. (منتهی الارب). چلتوک پوست گرفته. کرنج. گرنج. از انواع برنج آخوندک، آکله، بی نام، چمپا، دم سفید، دم سیاه، رسمی، زرچه، صدری، عنبربو، گرده، مولائی است. (یادداشت دهخدا) : هر آن کس که زی کرم بردی خورش ز شیر و برنج آنچه بد پرورش. فردوسی. - برنج شماله. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - کاه برنج، ساقه های خشک شدۀ برنج که بندبند است مانند ساقۀ گندم و آنهارا ماشوره گویند و به مصرف تغذیۀ دامها رسد: ستوران سست شده که به آمل و در راه کاه برنج خورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیۀ نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حارۀ امریکا و در جنوب ایتالیا زراعت برنج متداول است. و در ایران در سواحل دریای خزر و فارس و اصفهان زراعت برنج از محصولات عمده می باشد. و بهترین برنج های ایران برنج صدری مازندران و برنج چنپای فارس و برنج ارزویۀ کرمان است. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره گندمیان جزء دستۀ غلات که در زمینهای باتلاقی کشت می شود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد. گلهایش دارای شش پرچم و دانه های سفیدرنگش را زبانچه های گل کاملاً فراگرفته اند که شلتوک نامیده میشوند. ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بندبند است و ارتفاع آنها تا یک متر و نیم هم میرسد. این نوع ساقه ها را اصطلاحاً ماشوره گویند و بمصرف تغذیۀ دامها میرسد. (از فرهنگ فارسی معین). از مآخذ قدیم میتوان دانست که در روزگار هخامنشیان برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). به فارسی اسم ارز است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). ارز. (نصاب). رُزّ. رُنز. (منتهی الارب). چلتوک پوست گرفته. کرنج. گرنج. از انواع برنج آخوندک، آکُله، بی نام، چمپا، دم سفید، دم سیاه، رسمی، زرچه، صدری، عنبربو، گرده، مولائی است. (یادداشت دهخدا) : هر آن کس که زی کرم بردی خورش ز شیر و برنج آنچه بد پرورش. فردوسی. - برنج شماله. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - کاه برنج، ساقه های خشک شدۀ برنج که بندبند است مانند ساقۀ گندم و آنهارا ماشوره گویند و به مصرف تغذیۀ دامها رسد: ستوران سست شده که به آمل و در راه کاه برنج خورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث). به تازی آنرا ارزیز نامند، و ترجمه ’شبله’ که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامۀ منیری). شبه. (بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که ازآن سماور و آفتابه لگن و جز آن کنند. (یادداشت دهخدا). آلیاژی از مس و قلع و روی (به نسبت 67 قسمت مس و23 قسمت روی) و گاهی سرب، و از آن ابزارهای مختلف مانند سماور و سینی و غیره سازند. (فرهنگ فارسی معین). در اغلب جاهای کتاب مقدس برنج مذکور است و بلاشک قصد از مس می باشد چونکه برنج ترکیبی است از مس و روی ودر قدیم الایام اطلاعی از این ترکیب نداشتند، هرچند که معرفت تام و تمامی در قدیم درباره برونز که ترکیبی از مس و حلبی است بهم رسانیده از آن اسلحه و زینت آلات می ساختند. برنج برای صافیها، اسلحه، پول، و آلات موسیقی بکار میرود. (از قاموس کتاب مقدس) : زر مغشوش کم بهاست برنج زعفران مزور است زریر. ناصرخسرو. تاخوی تو این است اگر گوهر سرخی نزدیک خردمند زراندود برنجی. ناصرخسرو. (عطارد دلالت کندبر) پیروزه و برنج و آنچه بر وی کتابت زده بود... چون دینار و درم. (التفهیم). (مشتری دلالت دارد بر) ارزیز و قلعی و سپید روی و برنج نیک. (التفهیم). - برنج زرد، برنج زردرنگ: از دمشق برنج زرد خیزد. (حدود العالم)
معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث). به تازی آنرا اَرزیز نامند، و ترجمه ’شبله’ که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامۀ منیری). شَبَه. (بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که ازآن سماور و آفتابه لگن و جز آن کنند. (یادداشت دهخدا). آلیاژی از مس و قلع و روی (به نسبت 67 قسمت مس و23 قسمت روی) و گاهی سرب، و از آن ابزارهای مختلف مانند سماور و سینی و غیره سازند. (فرهنگ فارسی معین). در اغلب جاهای کتاب مقدس برنج مذکور است و بلاشک قصد از مس می باشد چونکه برنج ترکیبی است از مس و روی ودر قدیم الایام اطلاعی از این ترکیب نداشتند، هرچند که معرفت تام و تمامی در قدیم درباره برونز که ترکیبی از مس و حلبی است بهم رسانیده از آن اسلحه و زینت آلات می ساختند. برنج برای صافیها، اسلحه، پول، و آلات موسیقی بکار میرود. (از قاموس کتاب مقدس) : زر مغشوش کم بهاست برنج زعفران مزور است زریر. ناصرخسرو. تاخوی تو این است اگر گوهر سرخی نزدیک خردمند زراندود برنجی. ناصرخسرو. (عطارد دلالت کندبر) پیروزه و برنج و آنچه بر وی کتابت زده بود... چون دینار و درم. (التفهیم). (مشتری دلالت دارد بر) ارزیز و قلعی و سپید روی و برنج نیک. (التفهیم). - برنج زرد، برنج زردرنگ: از دمشق برنج زرد خیزد. (حدود العالم)
نام شهری در نزدیکی ساحل شرقی فرات که در زمان آمیانوس مارسلینوس مورخ، همه ساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در آنجا تشکیل می شد و متاع چین و کالای هند در آنجا فراهم می آمد. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنس ص 148)
نام شهری در نزدیکی ساحل شرقی فرات که در زمان آمیانوس مارسلینوس مورخ، همه ساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در آنجا تشکیل می شد و متاع چین و کالای هند در آنجا فراهم می آمد. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنس ص 148)
چوبی را گویند که زیر آن غلطکها نصب کنند و آن را بر گردن گاو بندند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از کاه جدا گردد. (برهان) (جهانگیری). رجوع به سبنج و سپنج شود، ذخیره و پس انداز. (برهان) (اوبهی) (جهانگیری) ، جمع کردن مال و بهم رسانیدن اسباب و سامان. (برهان)
چوبی را گویند که زیر آن غلطکها نصب کنند و آن را بر گردن گاو بندند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از کاه جدا گردد. (برهان) (جهانگیری). رجوع به سبنج و سپنج شود، ذخیره و پس انداز. (برهان) (اوبهی) (جهانگیری) ، جمع کردن مال و بهم رسانیدن اسباب و سامان. (برهان)
پتنی. جمال الله هندی بتنی منسوب به پتنه از شهرهای هند. وی در 1501 میلادی در نهر والی گجرات بدنیا آمد و در مکه درس خواند و سپس به طریقۀ قادریه و سعدیه داخل گردید و در درگاه اکبرشاه مقامی یافت و سرانجام به قتل رسید. اوراست: ’مجمع البحار فی غریب التنزیل و تألیف الاخبار’ به عربی که در حدیث نوشته شده است. (از المنجد)
پتنی. جمال الله هندی بتنی منسوب به پتنه از شهرهای هند. وی در 1501 میلادی در نهر والی گجرات بدنیا آمد و در مکه درس خواند و سپس به طریقۀ قادریه و سعدیه داخل گردید و در درگاه اکبرشاه مقامی یافت و سرانجام به قتل رسید. اوراست: ’مجمع البحار فی غریب التنزیل و تألیف الاخبار’ به عربی که در حدیث نوشته شده است. (از المنجد)
گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانه آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد، استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره
گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانه آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد، استخوانی، بی نام، طارم، دم سیاه، چمپا، صدری و غیره