جدول جو
جدول جو

معنی بسنج

بسنج((بِ سَ))
کک و مک، خشکی و لکه ای که روی صورت انسان پیدا شود
تصویری از بسنج
تصویر بسنج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بسنج

بسنج

بسنج
خشکی پوست صورت، لکه ای که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کک مک، کلف
بسنج
فرهنگ فارسی عمید

بسنج

بسنج
خشکی و داغی باشد که بر روی و اندام مردم افتد و آن را به عربی کَلَف خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78) ، سوزانیدن. محترق ساختن. رجوع به سوختن شود
لغت نامه دهخدا

برنج

برنج
آلیاژی است از مس و روی، رنگ آن زرد است، و دانه ای استاز نوع غلات شبیه گندم
فرهنگ لغت هوشیار

بسیج

بسیج
آمادگی نیروی نظامی، ساختگی کارها وکار سازیها و ساخته شدن وآماده گردیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

بسنت

بسنت
بهار هندوستان که از تحویل آفتاب به برج دلو شروع میشود و هندوها و بعضی از مسلمانان شمال هند در آن روز عید میگیرند. توضیح این کلمه در زبان فارسی نیست. بعضی از شعرای فارسی که بهند رفته اند در اشعار خود آنرا بکار برده اند
فرهنگ لغت هوشیار

بستج

بستج
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
فرهنگ لغت هوشیار