جدول جو
جدول جو

معنی بامبرگ - جستجوی لغت در جدول جو

بامبرگ
(بِ)
نام شهری تجارتی است در ناحیۀ باویر آلمان که حدود پنجاه هزارتن جمعیت دارد، این شهرتوسط ساکسن ها در قرن نهم میلادی بنا شده و نخستین کلیسای آنرا شارلمانی برپاکرده است. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسبرگ
تصویر کاسبرگ
پوشش سبز رنگی مانند برگ که گلبرگ های گل در میان آن قرار دارد، سپال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدبرگ
تصویر بیدبرگ
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال نشانده یکی بیدبرگی به تیر / که از سهم او تیر چرخ است پیر (فردوسی - لغت نامه - بیدبرگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
درختی که برگ هایش ریخته باشد، کنایه از بینوا، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربری
تصویر باربری
کار و شغل باربر، بار بردن، حمل و نقل، بنگاهی که به حمل و نقل کالا و بار می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
بادبادک، نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان. در 85هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان در کوهستان واقعست. هوایش گرم و دارای 100 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و محصولش غلات، خرما. شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل باربر. کار حمال.
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناحیه ایست در شمال شرقی سنگال سودان و مردم آن که بهمین نام شهرت دارنددارای نژاد خاص میباشند، رنگ آنان سیاه و موها مجعداست.
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
بامبه چه (در تداول عامه) بامب. بامبه، ضرب با کف دست به تارک و میان سر کسی. (یادداشت مؤلف). زخم با کف دست بر سر کسی. بام. بامب کوچک که برمیان سر کسی زنند با کف دست. ضربتی خفیف بر سر کسی با کف دست گشاده. ضربت. (یادداشت مؤلف). توسری کوچک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده).
- بامبچه زدن، ضربت با کف دست گشاده بر سر کسی. بامب زدن. توسری زدن.
- بامبچه خوردن، بامب خوردن: توسری خوردن
لغت نامه دهخدا
تنبل (درتداول عامه)، حیله و مکر در کاری، (فرهنگ نظام)، کلک، دوز و کلک، حقه، نادرستی، تزویر، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، مکر، تقلب، شیوه، رنگ، دغل: هزاربامبول میزند، هزار شیوه میزند، (یادداشت مؤلف)، نوبتی که نوازند، (فرهنگ نظام)، و مرکب است از آن طبل که دربام (بامداد) زنند، و توان بود که آن طبل باشد که صبح و ظهر و شب بر بام می نواختند، (از فرهنگ نظام)، کوس و نقاره که گاه بامداد بر در سلطان نوازند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) :
بامزد حسن تو زد آسمان
نامزد عشق تو آمد جهان،
کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام) (از فرهنگ ضیاء)،
نزنم بام زد لهو و در کام که من
سر به دیوار غم آرم چو بصر بازکنم،
خاقانی،
ما و شکرریز عیش کز در خمار
بامزد خرمی به بام برآمد،
خاقانی،
، کوس، نقاره، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، نام آهنگی است در موسیقی و مسلماً همان بامشاد است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
قدم. پایه.
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
لیاقت. شأن. درجه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ / رِ)
پارچۀ گرد وکوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آنرا بروی دوک نصب کنند.
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
کاغذ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حیله و مکر در کاری، حقه، نادرستی، دوز و کلک، تزویر، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام ره
تصویر بام ره
نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات سبز رنگ خارجی ترین قسمت گل که کاسه گل باشد (گل گلاب. گیاه شناسی)
فرهنگ لغت هوشیار
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
لایه تیره رنگی که در نتیجه پوسیدگی برگهای تازه یا خشک و ساقه های جوان افتاده بر روی خاک جنگل بوجود میاید و در حقیقت لاشبرگ نوعی خاک برگ است. لاشبرگ ممکنست دارای واکنش شیمیایی اسید باشد، در این حالت آنرا لاشبرگ ترش نامند و ممکنست دارای واکنش شیمیایی خنثی باشد که در این صورت آنرا لاشبرگ نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبره
تصویر بادبره
((بَ رِ))
روز بیست و دوم بهمن ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حقه، تزویر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
((بَ))
بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی معین
((بُ))
پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخاندن دوک آن را به روی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
لایه تیره رنگی که در نتیجه پوسیدگی برگ های تازه یا خشک و ساقه های جوان افتاده بر روی خاک جنگل به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باربری
تصویر باربری
((بَ))
عمل و شغل باربر، مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باآبرو
تصویر باآبرو
صاحب آبرو، آبرودار، باارزش، بااعتبار
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
هر یک از قطعه ها یا بخش های کاسه گل که معمولاً سبز و گاه به رنگ های دیگر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادبرگ
تصویر یادبرگ
اخطاریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاهبرگ
تصویر شاهبرگ
آتو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مام رگ
تصویر مام رگ
آورتا، آرطی
فرهنگ واژه فارسی سره