برگ کاه. ساقۀ خشک شده و درهم شکستۀ گندم و جو است. قطعه و ریزه ای از کاه. یک تکه کاه. و از آن به بی مقداری تعبیر کنند مرادف یک هل پوچ: که در ره چنان دار کارش به برگ که نبود نیازش به یک کاهبرگ. اسدی. بکاهبرگی برگ جهان نخواهم جست چنانکه نیست به یک جوجهان خریدارم. خاقانی. ، گاه از آن به زردی رخسار تعبیر کنند: ز پیریش لاله شده کاهبرگ ز بس عمرش از وی سته مانده مرگ. اسدی. ، نیز از آن سبک سنگی و کم وزنی منظور دارند: مرا کآیم از کاهبرگی ستوه چه باید گرانبار گشتن چو کوه ؟ نظامی
رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. (بهار عجم) (آنندراج). دو رگ درشت گردن. شهرگ. (یادداشت مؤلف) : مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد. تأثیر (از بهار عجم). وتین. ورید. ودج. فریصه. در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام. اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم، بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم. - پرشدن شاه رگهای کسی، سخت در غضب شدن. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. دارای 105 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)